چه خبر از کتابخوانی؟ (1) : “MBA به زبان ساده”

پیش‌نوشت. همانطور که اینجا نوشتم (و دوستانم هم کلی لطف کردند و زیر آن نظرهایشان را نوشتند) فعلا از گذاشتن خلاصه‌ی کتاب روی وبلاگ منصرف شده‌ام. البته این سنت را ادامه خواهم داد، اما با مکانیزم دیگری. به عبارتی، همچنان خلاصه روی سایت منتشر خواهم کرد، اما چطورش را خودم هم هنوز نمی‌دانم.

از طرفی، یک ایده‌ی جایگزین برای منتشر کردن خلاصه‌ی کتاب در شنبه‌ها به ذهنم رسیده (کامنت علی، که حرفهای محمدرضا جان را یادآوری می‌کرد، منشا این ایده بوده).

1- اینکه بیایم و از کتاب‌هایی که طی هفته خوانده‌ام، چیزی را تعریف کنم. شاید هم گاهی نظری از خودم بنویسم. (چیزی شبیه حاشیه نویسی دروس متمم، که در وبلاگ می‌نویسم).

2- و در پی‌نوشت هم، به تعداد صفحات یا فصل‌هایی که مطالعه کرده ام اشاره کنم.

با این کار، هم کپی‌رایت رعایت شده (تا حد امکان سعی شده رعایت بشود) و هم من مجبورم روند کتابخوانی ام را تقویت کرده و اینجا گزارش بدهم. (طبیعتا قسمت دوم به درد دوستانم نخواهد خورد و برای خودم هست).

فکر می‌کنم توضیح تا همین جا هم زیادی شده! متن زیر، تا حدودی منظور من را خواهد رساند – امیدوارم.

اصل نوشته:

کتابی که در دو هفته‌‎ی گذشته خواندنش را شروع کردم، کتابیست به نام “MBA به زبان ساده“. این کتاب را جو اوئن نوشته و آقای مجید نوریان به فارسی ترجمه کرده. (نشر مبلغان . چاپ اول 1392)

ابتدای کتاب نوشته‌ام که آن را سال 92 از نمایشگاه کتاب و غرفه مبلغان خریده‌ام.

قبل از اینکه بخواهم نکته‌ای از کتاب را – که به نظرم جالب آمده – تعریف کنم، باید بگویم که این کتاب را یکبار (همان سال 92) تا وسط‌ها خوانده‌ و نیمه کاره رها کرده‌ام. نکته‌‌ای را می‌خواهم بگویم:

اینکه در این کتاب 240 صفحه‌ای، کل ام بی ای گفته شده!

در نتیجه، این کتاب، بیشتر از اینکه از یک کتابِ تحلیلی بودن بویی برده باشد، شبیه یک دیکشنری ام بی ای است. کلی کلمه‌ی مدیریتی در این کتاب ریخته است. کلی اصطلاح قلمبه سلمبه. کلی ایده و ترفند برای اجرا کردن – بدون ذره ای صحبت درباره‌ی ریزه کاری ها و فوت های کوزه گری (که به نظرم صدها برابر مهم تر از دانستن خود ترفند هاست).

خودتان حساب کنید که وقتی دنیای استراتژی را در 24 صفحه، بازاریابی و فروش را در 22 صفحه، سرمایه انسانی را در 20 صفحه (آن هم در قطع متوسط!) بخوانید، و در این صفحات هم سعی شده باشد ترفندهای آن علوم گفته شود، چه چیزی از این مفاهیم دستگیرتان می‌شود.

البته،  از اینجا مشخص می‌شود که احتمالا حوالی سال 92، مخ من تاب داشته که فکر می‌کرده‌ام می‌توان ام بی ای را به زبان ساده و در 240 صفحه گفت! بماند.

تا اینجا که دو فصل خوانده‌ام، کتاب را کتاب ضعیفی دیده‌ام و خواندن آن را حتی به دشمنانم هم توصیه نمی‌کنم!

اما من – به هر حال – کتاب را خریده‌ام و باید خودم را قانع کنم که می‌شود از داخلش چیزهای خوبی هم پیدا کرد..

استراتژی و هنر رقابت ناعادلانه

احساس می‌کنم خیلی از کتاب بد گفتم (هر چند حقش بود!). حالا می‌خواهم کمی فضا را تلطیف کنم! صفحه‌ی ذیل عنوان “استراتژی و هنر رقابت ناعادلانه” را دوست داشتم. (فصل 1 صفحه 23). اینجا کمی از آن را برایتان نقل می‌کنم:

“هدف استراتژی خیلی ساده است. باید منبع رقابت ناعادلانه‌ای پیدا کنید که منجر به سودهای کلان شود. قانونگذاران و رقبا از این نظر از شما متنفر خواهند بود اما بدون این کار، شکست خواهید خورد. هر بنگاه می‌بایست در جایی سود «اضافی» ببرد تا زنده بماند: این مامن سود کمک خواهد کرد تا هزینه‌های پروژههایی را که به نتیجه نمی‌رسند، و سرمایه گذاری‌هایی که برای رسیدن به بلوغ وقت می‌برند، بپردازید…

… هدف شما، داشتن مزیتی کاملا غیرعادلانه است که به شما امکان می‌دهد پول زیادی درآورید. مشکل در دعوای جوانمردانه این است که ممکن است ببازید: مطمئن شوید که دعوا تا حد امکان ناجوانمردانه باشد…”

پی‌نوشت. لینک کتاب MBA به زبان ساده در سایت مبلغان: اینجا.

 

4 Comments

  1. سلام مرضا جان – ممنون بابت این پست خیلی خوب – اگر امکان داره برات عرض نوشته ات را کمتر کن تا مجبور نشیم کله مون رو به چپ و راست بچرخونیم و تعقیب جملات طولانی در عرض صفحه خیلی مشکله – الان یک ستونی است و اگر تنظیماتش رو درست کنی بهتره به نظرم.

    • محمدرضا گفت:

      سلام فواد جان. حق با توعه.
      هر چند به نظرم این قالب از قبلی بهتره، ولی این مشکل رو داره.
      چشم تو اولین فرصت (روزهای اول سال ۹۶) کمی با تنظیماتش ور میرم ببینم میتونم درستش کنم.
      تا اون موقع سعی میکنم جملاتم رو کوتاه تر بکنم.
      مرسی که گفتی 🙂

  2. سلام محمدرضا جان.

    خاطره خرید این کتابت خیلی جالب بود برام. یاد خودم افتادم چند سال پیش رفته بودم غرفه یک انتشاراتی زرد و اون موقع هنوز خیلی نفهم بودم :))) هرچی کتاب زرد بود گرفتم. بعد دو سه سال هی با خودم فکر می‌کردم آخه چرا من این کار رو انجام دادم؟ یعنی چی؟ خلاصه خیلی ناراحت شدم. البته در نهایت اون‌ها رو دادم به یک نفر دیگه که می‌تونست بخونه اینجور کتاب‌ها رو.

    الان که دیدم تو داری این برخورد رو با تصمیم گذشته خودت می‌کنی برام جالب بود.

    راستی من این سبک جدیدی که تو برای صحبت از کتاب پیش گرفتی رو خیلی دوست دارم. البته سبک خلاصه نویسی امین آرامش خودمون رو هم دوست دارم و دنبال می‌کنم. البته خودم هم تو فکرم بود که بعد از تموم شدن ۳۰ روز تمرین نوشتنم در مورد کتاب‌هایی که می‌خونم توی یک چنین قالبی صحبت کنم.

    • محمدرضا گفت:

      سلام امین.
      اره دقت کردی. یه حس جالبیه. آدم هم خوشحاله که پیشرفت کرده و میتونه تشخیص بده اون موقع چقدر سطح پایین فکر می کرده و از طرفی هم به حال اون موقع خودش افسوس می خوره :))
      روشت هم خیلی خوبه فقط اطرافیان من اصلا اهل کتاب خواندن نیستن وگرنه حتما روش تو رو به کار می بستم :))
      اره امین آرامش که کارش درسته (به قول محمدرضا جان امین ها کلن خوبن :)) )
      راستی من احتمالا به اون سبک قبلی هم برگردم و در واقع اون رو کامل کنار نذارم. ولی با در نظر گرفتن یک سری تبصره ها. هر چند، هنوز تو ذهنم به جمع بندی نرسیدم ولی فکر کنم تو چند روزه بتونم یک جوری درستش کنم که با اجازه از صاحب اثر باشه (شبیه کاری که امین می کنه احتمالا.)
      مرسی که نوشتی نظرتو امین جان 🙂

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *