پنجشنبه قبل و بعد از چند ماه انتظار، به روز برگزاری گردهمایی متمم رسیدیم.
لذت دیدن دوستان متممی، چیزی نیست که بتوانم آن را اینجا و در قالب جملات بنویسم. اما تا همین حد بگویم از ساعت حدود ۷ صبح که به سمت محل برگزاری حرکت کردیم، اصلا گذر زمان را حس نکردم – تا ساعت ۱۰ شب که دیدم بیرون سالن و در کنار بچهها هستیم و گپ میزنیم.
به نظرم چیزی که بیشتر از همه توجهها را به خود جلب میکرد، صمیمیت افراد با هم بود.
افرادی که شاید اولین بار بود همدیگر را از نزدیک میدیدند، اما اصلا احساس غریبگی نمیکردند. با هم گپ میزدند. میگفتند و میخندیدند و شاید در دل آرزو میکردند که این ضیافت هیچ وقت تمام نشود.
مطالب پراکندهای که به نظرم میرسند را اینجا مینویسم، و در انتها چند عکس را با شما به اشتراک میگذارم.
۱- چرا متمم امکان ارتباط با بقیه دوستان رو فراهم نمیکنه؟ و راه حل چیه؟
این صحبتی بود که بعضی از بچهها – که حسابی از دیدن همفکرهای خود لذت برده بودند – در میانه حرفهایشان مطرح میکردند.
پاسخ من این بود: نمیدانم. ولی یک راهکار دارم: وبلاگنویسی.
من امین کاکاوند را اولین بار بود میدیدم. همینطور پریسا حسینی ، طاهره خباری ، معصومه خزائی و بسیاری دیگر از دوستان عزیزم را. اما اصلا حس اولین برخورد را نداشتیم. چون نوشتههای هم را بارها و بارها در وبلاگهای هم خوانده بودیم و با مدل ذهنی و نگرشهای هم آشنا بودیم.
به همین خاطر هم بود که تقریبا تمام افرادی که با هم گپی زدیم و وبلاگ نداشتند را به این دعوت کردم که وبلاگنویسی کنیم.
اما و اگر زیاد هست.
ولی وقتی با بچهها حرف میزدیم، بهنظرم رسید که مهمترین مسئله ما در عدم تمایل به وبلاگنویسی، کمالگرایی است:
- هنوز آنقدر خوب نشدهام که در وبلاگ بنویسم.
- اگر بنویسم، چه کسی نوشتههای من را خواهد خواند؟
- اصلا از چه بنویسم؟
اگر شما هنوز وبلاگ ندارید، این را بدانید که این سوالها و مشکلات صرفا برای شما نیستند. بیشتر بچههایی که وبلاگ مینویسند با این چالشها مواجه بوده و هستند. اما ایستادن چارهی کار نیست.
وبلاگ خود را راه بیاندازید و بیایید از همین امروز با هم بیشتر آشنا شویم 😉
۲- بار سنگین روی دوش ما متممیها
روز سمینار به یکی از بچهها گفتم: فهمیدم محمدرضا دوست دارد ما متممیها چطور باشیم. اینکه بیشتر و بیشتر کار کنیم و یاد بگیریم و رشد کنیم؛ و کمتر و کمتر توقع داشته باشیم.
(بماند که دوستم هم نه گذاشت و نه برداشت، و گفت: احمق! تازه این را فهمیدی؟)
اینجا روی صحبتم با مایی است که آشنایی بیشتری با متمم داریم. مایی که محمدرضا شعبانعلی را مدتهاست میشناسیم و نوشتههای زیادی را از او خواندهایم.
امروز اگر فردی مینالد که” کار نیست، وضعیت اقتصادی خراب است، اینکه مملکت هزار و یک مشکل ریز و درشت دارد و به این دلایل من نمیتوانم رشد کنم”، ما نمیتوانیم آن فرد باشیم.
ما متمم را داریم. محمدرضا شعبانعلی را. و دوستانی با دغدغهی رشد.
امیدوارم همواره در مسیر رشد باشیم.
۳- تقدیر، تشکر و عکسها
ادعا ندارم که ارائهام در روز پنجشنبه بینقص یا حتی کمنقص بود، اما همین هم بدون کمک بسیاری از دوستان متممی (و بعضا دوستانی که هنوز به نعمت وجود متمم پی نبردهاند) قابل دستیابی نبود.
از آنها که من را به نوشتن مقالهی اولیه تشویق کردند و عزیزانی که به من در پیدا کردن مصداقها و مثالهای بازاریابی ویروسی همفکری رساندند، تا دوستانی که در لحظهی ارائه لبخند جادوییشان را به من ارزانی داشتند. از همگی صمیمانه ممنونم.
و بطور خاص، از پیمان اکبرنیا و حمید طهماسبی عزیز (که مرا در آمادهسازی سخنرانی کمک کردند)، و محمدجواد بانشی عزیز (که باعث شد دغدغه جا و مکان را نداشته باشم و با مهماننوازی تمام در منزل خود از من میزبانی کرد) ممنونم.
در انتها میخواهم از کسی تشکر کنم که اگر او را «معلم» بدانیم، به راحتی نمیتوان دیگری را در این دستهبندی قرار داد. کسی که خندهاش، برای بسیاری از شاگردانش، بهترین تصویر دنیاست.
به امید آن روز که از ما شاگردانش، راضی و خشنود باشد و بتوانیم لبخند رضایتی بر لبانش بنشانیم:)
…
دو عکس دیگر:
این من هستم:)
این هم آخر گردهمایی هست: