مارس 2, 2017

زندگی در جستجوی تغییر (2) : “عید نوروز ، فرصتی برای تغییر”

(نوشته شده در ۱2 اسفند ۹۵) . مقدمه. نزدیک عید نوروز که می‌شود، یاد به این فکر می‌افتم که میزان رضایتم از زندگی چقدر است، و اینکه آیا لازم است مواردی را تغییر دهم تا میزان رضایتم از زندگی افزایش یابد؟ اگر جواب مثبت است، سوال بعدی این می‌شود که: چه مواردی را؟ و چگونه؟ 1 همانطور که قبلا هم گفته‌ام، تغییر، تغییر کردن و زندگی در جستجوی تغییر، یکی از موضوعات مورد علاقه‌ی من است. همیشه از یکنواختی گریزان بوده‌ام و به دنبال تغییر بودن را مثبت می‌دیده‌ام – شاید چون هنوز چیزی را که کاملا می‌خواهم پیدا نکرده‌ام. […]
مارس 19, 2017

به بهانه عید نوروز

اگر کمی رفتار ها رو کمی بررسی کنیم، عید نوروز هم پدیده ی جالبی است برای فکر کردن. متن زیر را امروز عصر و به بهانه عید نوروز نوشتم. اما سرم شلوغ شد و فرصت نشد منتشرش کنم. به بهانه نوروز الان که این متن را می‌نویسم، خیابان شلوغ است. انگار بیشتر مردم در پی آجیل و میوه هستند. کسانی که میوه می‌خواهند دارند بین وانت بار های میوه فروش و مغازه دارها می‌چرخند و مدام گله می‌کنند که چرا کیفیت یکی پایین است و قیمت دیگری بالا. و چرا رویای – شاید کودکانه‌ی – جنس خوب و قیمت ارزان، هنوز […]
مارس 20, 2017

خانه تکانی در روابط (میکرواکشن سال نو)

احتمالا شما هم تجربه کرده‌اید که تعداد روابطی که یک فرد می‌تواند بطور همزمان داشته باشد و مدیریت کند، محدود است  (البته منظورم رابطه‌ی واقعی است و نه «دوستی‌های لایکی» در شبکه‌های اجتماعی). حال می‌خواهد این روابط، روابط کاری باشند؛ یا روابط عاطفی؛ یا روابط دوستی؛ یا رابطه‌ی استاد و شاگردی یا… به عبارت دیگر، چون «توجه» ما، منبعی محدود و مشخص است، احتمالا تعداد توجه‌هایی که می‌توانیم به افراد اختصاص دهیم، نمی‌تواند از عدد مشخصی بیشتر شود. با این استدلال و به واسطه‌ی مطلبی که قبلا در قسمت دوازدهم «با متمم تا عید نوروز» خوانده بودم،  تصمیم گرفتم که در اولین […]
مارس 21, 2017

همچنان برای برنامه ریزی سال نو (حرفهای پراکنده)

پیش‌نوشت. احتمالا فایل محمد رضا را (که در پست قبل اشاره کردم) دانلود کرده اید. نمی‌دانم فرصت کرده‌اید آن را پر کنید یا نه. من دیروز آن را پر کردم. کار راحتی نبود. و باید اعتراف کنم که خیلی از فیلد ها هم خالی ماندند. اما نکته‌ای به نظرم می‌رسد که اینجا می‌نویسم: موفق ها قصاب های خوبی هستند… پارسال وقتی کتاب “اعتراف های یک تبلیغاتچی” – نوشته دیوید اگیلوی – را می‌خواندم، در همان صفحات اول و در بین داستان چیزی خواندم که از آن موقع تابه حال بارها به یاد آن افتاده‌ام ( آنچه اینجا می‌نویسم کاملا نقل […]