پیشنوشت. این روزها کسبوکارها بیشتر از قبل با مشکلاتی دست و پنجه نرم میکنند که شرایط محیطی بر آنها تحمیل میکند. تصمیم گرفتم مواردی که در روزمره میبینم را اینجا تعریف کنم. به این امید که شرایط فعلی را بهتر تحلیل کنیم. اما لازم است قبل از ادامه، بخشی از مقدمه این سری را اینجا بگذارم:
صحبت درباره شرایط این روزهای کسبوکارها در ایران، به علت اوضاع کلی که از آن باخبریم، دو نتیجه میتواند داشته باشد: یکی ناامیدی. و دومی، چیزی از جنس هوشیاری.
تصمیمگرفتم در این باره چیزهایی بنویسم. حرفهای عجیبی نیستند. اتفاقا بیشتر پراکندهاند. اما امیدوارم زمینه فکر کردن بیشتر را فراهم کنند، و کمک کنند به نتیجه دوم برسیم، و نه اولی.
۱
ببخشید. خیلی عذر میخوام. شما متخصص تشریفات هستید؟
صحبتم با راننده اسنپ اینطور شروع شد – در واقع، من این را پرسیدم.
البته اینطور سوالها را زیاد از آدمها نمیپرسم. اما از لحظهای که با دوستم سوار ماشین شده بودیم، چندین رفتار بسیار سنجیده آقای راننده، توجهم را جلب کرده بود:
ماشین کاملا مرتب و خوشبو بود. و به محض اینکه فهمیدند ما دو نفر هستیم، خیلی آرام، صندلی خود را جلوتر کشیدند. صدای موسیقی همچنان ملایم را کمتر، و کولر را هم یک درجه بیشتر کردند. در پشت چراغ قرمز هم، به نحو بسیار مودبانه و محترمانهای، به ما کمک کردند تا از یک دستفروش چیزی بخریم.
و تمام این اتفاقات در کمتر از چند دقیقه اتفاق افتاد. تا در ذهن خودم تکرار کنم:
توجه وسواسگونه به جزئیات. و همزمان تلاش برای اینکه طرف مقابل حتی متوجه نشود که تو به این جزئیات توجه میکنی.
خلاصه اینطور بگویم که تاحالا راننده اسنپی با این دقت در رفتار ندیده بودم. که آن سوال را پرسیدم. اما، از نوع نگاه آقای راننده حس کردم «تشریفات» کلمه عجیبی بوده. بلافاصله ادامه دادم:
منظورم میزبانی از مهمانهای خیلی مهم و خاصه. مثلا مهمانهای خارجی.
آقای راننده لبخند زد.
یک حدس را درست زده بودم. اینکه شغل ایشان چیز دیگری بوده. و یک حدس اشتباه: تخصصشان معاملات املاک بود؛ و نه تشریفات.
تا به مقصد برسیم، آقای راننده سفره دلش را حسابی باز کرده بود. از رکود عجیب بازار مسکن گفت. و از اینکه انگار حواسش نبوده و وقتی به خود آمده که متوجه شده بیشاز حد، ضرر کرده.
۲
مورد دیگری هم تازگی دیدم که شاید ظاهرا متفاوت باشد.
یک نجار کاربلد و باسابقه. کسی که مجبور شده بود مغازه خود را جمع کند.
به زبان کسبوکاریها میشود اینطور گفت که کانال ورودی مشتریان جدید او، به «معرفی از طریق دیگران» محدود شده بود.
البته کار با کیفیتی که داشت، خوشبختانه هنوز برای او مشتری میآورد. و از این جهت با آقای راننده که مجبور شده بود کار اصلی خود را به کل رها کند، فرق داشت.
۳
شاید اگر شما هم کمی فکر کنید مثالهایی از این جنس را در اطراف یا خاطرات خودتان پیدا کنید.
مواردی که کوچک شدن کسبوکار یا تعطیلی آن، ناشی از چنین روندی بوده: افزایش هزینههای کسبوکار؛ خصوصا هزینههای ثابت: خرج اجاره. حقوق پرسنل. قبضهای انرژی. و مواردی شبیه اینها.
حتی چیزهایی که ممکن است اصلا به چشم نیاید هم برای کسبوکارها ضرر درست میکنند. به پلمب شدن یک کافه فکر کنید. یا به قطع شدن برق فروشگاهها و کارگاهها.
چنین روندی بسیار آهسته شکل میگیرد. انقدر تدریجی که ممکن است ذهن در نگاه اول آن را نادیده بگیرد. اما اثر تجمعی آن میتواند در طی زمان کاملا قابل توجه باشد.
البته یک روند هم همزمان با افزایش هزینهها پیش آمده که اهمیت آن دست کمی از قبلی ندارد: اینکه درآمد هر دو شغل، به نحو محسوسی کم شده بود.
البته از این جنبه که بخشی از درآمد آقای نجار هم از نصب کابینت آشپزخانه میآید، این دو مثال از هم مستقل نیستد. بخشی از کاهش درآمد هر دو، به رکود بازار مسکن برمیگردد.
البته در اینجا نمیخواهم درباره تحلیل بازار مسکن بگویم.
هدفم بیشتر این است که با هم فکر کنیم که آیا چنین مکانیزمی را، شامل افزایش تدریجی هزینهها و کاهش محسوس درآمد، در جاهای دیگر هم میتوانیم ببینیم؟
کدام جنس از کسبوکارها، مثل کسبوکار آقای نجار، در کم کردن هزینهها میتوانند موفقتر باشند؟
چطور باید چنین پدیدهای را برای کسبوکارهای مختلف تحلیل کرد؟
این سوالات اینجا باشند که طی روزهای آینده درباره آنها فکر کنیم. شاید هم سوالات بیشتر و بهتری، به لیست بالا اضافه کنیم…