پیشنوشت. مدتی است در لینکدین پروفایلی ساختهام تا در آنجا به زبان انگلیسی تمرین نوشتن کنم. البته ممکن است در آینده نزدیک دیگر خیلی فعال نباشد، اما به هر حال تا الان دو پست در آنجا گذاشتهام. الان میخواهم آخرین پستش را اینجا تعریف کنم: چرا کشتن ایدههای «بد» هم در مدیریت محصول مهم است، هم در زندگی؟ (لینک نوشته مربوطه در لینکدین: Be Brave Enough to Kill Your (Bad) Ideas.)
گاهی که کتابهای مرتبط با توسعه فردی را میخوانم، احساس میکنم مفاهیمی هستند که بارها و بارها به شکلهای مختلف گفته میشوند. اهمیت رها کردن مسیرهای اشتباه، برنامههای کمبازده و اهداف نامتناسب هم از این جنس است. درست است که تکراری است، اما انقدر حیاتی است که ارزش دارد از زوایای مختلف آن را ببینیم.
آن ضربالمثل قدیمی را حتما شنیدهاید که میگوید در بسته را اگر زیاد بزنی ممکن است باز شود، اما دیوار را هر چقدر هم که بکوبی، گشایشی حاصل نخواهد شد.
حالا من یک استعاره جدید برای «رها کردن هوشمندانه چیزها» پیدا کردهام:
ایدههای بدت را کیل کن! (کمی بعد میگویم که چرا نگفتم ایدههایت را بکش.)
به نظرم منطقی است که بگویید: میدانم که ادامه دادن کارهایی که شروع شدهاند، الزاما درست نیست. این را میفهمم. اما چرا حالا kill کردن؟ چرا نگوییم رها کردن؟ یا کنار گذاشتن؟
فکر میکنم عبارت استعاری kill an idea از دو جنبه با این موارد فرق دارد که ممکن است بررسی آن را ارزشمند کند.
اول: این مفهوم از فضایی آمده که اشتباه کردن در ذات پروسه کاری اش پذیرفته شده است. بگذارید کمی در این باره توضیح بدهم.
این استعاره را از مفهومی در ادبیات توسعه محصول وام گرفتم که میگوید kill a feature . چیزی که (لااقل روی کاغذ) ساده است. این سناریو را در نظر بگیرید:
میخواهیم یک ویژگی (فیچر) به محصول یا سایت خود اضافه کنیم که مشکلی از کاربر را حل کند. آن را طراحی و پیادهسازی میکنیم. اما متوجه میشویم که کاربرهایمان از آن استفاده نمیکنند، یا به هر طریق، مشکل با آن فیچر خاص، حل نمیشود.
حالا تصمیمهای مختلفی میشود گرفت:
– یکی این است که بگوییم: حالا این فیچر اضافی ضرری هم که ندارد. مگر چند کیلوبایت روی سرورمان جا گرفته؟ اصلا اگر هدر سایت را هم اشغال کرده، آن را به فوتر ببریم تا مطمئن باشیم در آنجا جای کسی را تنگ نمیکند … استدلالهایی شبیه این اگر به یک روال روزمره تبدیل شوند، در مدت کوتاهی محصول یک سایت را کاملا شلوغ و آشفته میکنند؛ چیزی شبیه بازار شام.
– اما یک روش دیگر هم هست که میگوید: این فیچر را (که اگر اصولی جلو رفته باشیم باید بصورت مینیمم – یا بهتر بگویم، MVP – اجرا شده باشد) پایین بیاوریم تا دوباره از مرحله «مسئله» شروع کنیم به بررسی راهحلها. مشخصا در این مرحله، kill the feature یک جمله توصیهکننده روتین است و افراد تیم هم منطقا نباید با آن مشکلی داشته باشند – همه تیرهایی که از چله کمان جدا میشوند، در مرحله اول به هدف نمیخورند.
پس بطور خلاصه، دلیل اول به این برمیگردد که در فضای توسعه محصول، اینکه فیچر به درد کاربر نخورد، طبیعی و پذیرفته شده است. حتی در سطح شرکتهایی مانند اینستاگرام هم همیشه فیچرهایی هستند که بعد از صرف هزینههای زیاد، با آبوتاب معرفی میشوند و چند ماه بعد، حذف میشوند (مثل ویژگی اضافه کردن نوت روی پستها که اخیرا حذف شد).
اما دلیل دوم، به بار احساسی رها کردن چیزها برمیگردد.
این یکی از مهمترین دلایلی است که رها کردن را چالشی میکند: هیچ کس دوست ندارد چیزی که با زحمت ساخته، به سطل زباله بریزد.
در اینجاست که کلمه kill میتواند به کمکمان بیاید – نه رها کردن. نه کنار گذاشتن. نه عقبنشینی. و نه حتی کشتن. این عبارات بیشازحد استفاده شدهاند. ما با آنها معمولا خاطرههایی را به یاد میآوریم که ساده نبودهاند. خاطرههایی که به درست یا اشتباه، یادآور حس شکست در ذهن مان هستند.
البته این را نمیشود به مخاطب لینکیدین به زبان انگلیسی توضیح داد. اما به نظرم این یک مزیت برای ما فارسیزبانان میتواند باشد.
لااقل در تجربه چند ماه گذشتهام، وقتی حین فکر کردن درباره چیزی که جور در نمیآمد به خودم میگفتم: «فلان چیز کار نکرد… اوکی. صرفا کیل کن.» همین بود. به مراتب راحتتر میتوانستم از ایدههای بد یا متوسط، با همین ترفند، بگذرم.
رها کردن مسیری که به مقصد مطلوب نمیرسد همیشه آسان نیست، شاید تعامل با لغتهایی که بار روانی کمتری برایمان دارد، آن را کمی آسانتر کند.