از روزی که در وبلاگ محمدرضا شعبانعلی عزیز (و بعدها در متمم) خواندم که هر کس باید در وبلاگنویسی سبک منحصر به خودش را داشته باشد، همواره به این فکر میکردم که سبک وبلاگنویسی من چه سبکی است و چه سبکی دوست دارم باشد.
این بود که همیشه در کنار خواندن وبلاگ دوستان عزیزم، به سبک نوشتن آنها هم دقت میکردم.
الان که به نوشتههای خودم نگاه میکنم، حس میکنم سبکم جایی بین سبک رسمی و سبک غیر رسمی است. نه آنقدر رسمی است که مثلا “معهذا” بکار ببرم، نه انقدر غیررسمی که اصوات و عبارات عجیب عامیانهای مثل “اوچیکتم”.
در واقع هر وقت هم به دو سر طیف نزدیک شدم، منظورم صرفا طنزآمیز کردن نوشتهام بوده.
همچنین، کلمات اضافه و ربط و پسوند و غیره را نیز معمولا به سبک نگارشی آنها بکار بردهام. مثلا سعی کردهام همواره “را” را “را” بنویسم نه “رو”. مثلا: “آن را روی میز گذاشتم” – و نه : “اون رو روی میز گذاشتم”.
اما از طرفی هم بارها شده که جای عناصری مثل فعل و فاعل و مابقی را جابهجا کردهام تا فهم جملهام بهتر شود و از این جهت، از فضای رسمی صرف نیز فاصله گرفتهام…
همه اینها را گفتم که بگویم یکی از سبکهایی که چند وقتی است با آن آشنا شدهام، سبک آقایی به نام “جادی” است.
چون وبلاگ جادی فیل.تر هست، عکسی از صفحه نخست وبلاگ او (در لحظه انتشار این مطلب) را اینجا میآورم (برای خواندن آن در اندازه اصلی روی عکس کلیک کنید) :
اگر بخواهم جادی را آنطور که طی چند ماه شناختهام معرفی کنم، او یک برنامهنویس و وبلاگنویس قدیمی است که از حدود 2005 روی وب مطلب مینوشته. حرفهایش را سانسور نمیکند (شاید با همین استدلال او را سانسور کردهاند). اهل تفکر است – هر چند لزوما و طبیعتا نمیتوان با تمام حرفها و تفکراتش موافق بود و فکر نمیکنم اشکالی هم داشته باشد… کارهای دیگر او شامل پادکستهای «رادیوگیگ» و فایلهای صوتی «جورابشلواری» و کلی کار دیگر.
اما همانطور که بالاتر گفتم، نکتهای که برای من جالب بوده و این مطلبم را به آن اختصاص دادهام، سبک خاص نوشتن جادی است.
جادی اولین اصول نگارشی را هم رعایت نمیکند و حرفهایش را احتمالا به همان ترتیبی که به ذهنش میرسد، روی صفحه میریزد – که نه تنها اشکالی ندارد، بلکه سبک خاص او را همین عجیب بودن تشکیل داده – و من هم تصمیم گرفتم با الهام از او، بخشی از نوشتههایم را با سبکی شبیه سبک او بنویسم.
اسم این سبک را میگذارم : وبلاگنویسی به سبکِ «راحتنویسی»!
دیگه واقعا حوصلهام سر رفته بود. فشار این اواخر روم انقدر زیاد بود که دیگه تاب نداشته باشم. از اونجایی که متاسفانه تفریح ناسالم چندانی برای خودم تعریف نکردم، تصمیم گرفتم استخر برم – فکر کنم از آخرین باری که از استخر دراومدم بیشتر از یکسال میگذره.
وقتی تصمیمم رو میگرفتم، یاد حسن آقای کشاورز افتادم که یکبار از اینکه استخر یک چیزی که وظیفهاش بوده داشته باشه، اما تموم کرده بوده و همچنان ادعای مشتری مداریش میشده، گله کرده بود.
– شاید حسن آقا هم دوست داشته باشه امروز بره استخر..
با همین فکر، گوشی رو برداشتم و به حسن آقا پیامک دادم. و بیهوش شدم – دیشب خیلی کم خوابیده بودم و طبیعی بود بعد ناهار این اتفاق بیوفته.
وقتی با زنگ موبایل یکی که با یکی دیگه کار داشت بیدار شدم، دیدم حسن آقا جواب داده که پایهست.. عالی بود. خوش و خوشحال، کمی دیگه سعی کردم بخوابم.
دیگه تعریف نمیکنم که چطور شد از خونه زدم بیرون و کارم چطور پیچید و ترافیک چطور مجبورم کرد از تاکسی پیاده شم و بدوم و با این حال آخرش دیر برسم.
خلاصه وارد استخر شدم. حسن آقا رو دیدم و تو کسری از دقیقه، شیرجه زدم توی آب ولرم نسبتا سرد – عین همهی آبهای همهی استخرهای همهجا..
بازم تعریف نمیکنم که شنا تا چه حد یادم رفته بود (البته قبلا هم مایکل فلپس نبودم – به هر حال) و اینکه هنوز هم حالم از سونا به هم میخورد.
خلاصه چشم بر هم زدنی، سانس استخر تموم شد و غریق نجات ها انگار که با همه دعوا داشته باشن، شروع کردن به سوت ممتد..
اما. اما وقتی از درب سالن استخر با حسن آقا زدیم بیرون. خودش بود. همون حس همیشگی.
انتخابم درست بودم.
تو دلم به خودم گفتم: دمت گرم رضا .خوب رفرش شدی:) حالا بریم سراغ ادامه زندگی;)
پینوشت1. جادی رو ادریس جانم چند ماه قبل بهم معرفی کرد. از روی این نشانه مشترک من و ادریس و جادی: :). ممنونم ازت ادریس:)
پینوشت2. خوشحالم که دوست حسن جان هستم. امروز که من خیلی از دوستان سابقم رو ندارم (در واقع نه خیلی، که تقریبا با همهشون قطع ارتباط کردم)، داشتن یه دوست خوب با رگههای متممی مثل حسن همون چیزیه که حال آدم رو خوب میکنه. ممنونم حسن آقا جان:)
3 Comments
🙂
😉 مرسی ادریس جونم
سلام محمدرضای عزیز و دوستداشتنی.
به نظرم توی وبلاگنویسی، مسئلهای به اسم نثر درست یا غلط نداریم. شاید توی نامهی اداری و مقاله و… بحث نثر خیلی مهم باشه ولی توی وبلاگ ماجرا فرق میکنه. محدودیتی توی وبلاگنویسی نیست و همین آزادیه که نوشتن پُستهای وبلاگی رو برای من و خیلیهای دیگه جذاب کرده.
حسین ابراهیمی میگه:
«تاریخدانها برای اینکه بدونن قدیمیها چجوری زندگی میکردن، میرن سراغ قبیلههای قدیمی. ما هم برای اینکه بدونیم نوشتار قدیمی فارسی چجوری بوده، میتونیم بریم سراغ نامههای اداری فعلی!»