(نوشته شده در 6 اسفند ۹۵)
.
پیشنوشت1. خیلی وقت بود که میخواستم در این باره بنویسم. اما نمیدانستم باید از کجا شروع کنم و به کجا برسم. طبق معمول، صبر زیادی هم راه به جایی نبرد. این بود که گفتم شروع کنم به نوشتن.
پیشنوشت2. این متن از ساختار منسجمی برخوردار نیست و احتمالا گزینهی مناسبی برای خواندن نباشد.
پیشنوشت3. این متن درباره «خط فکری» است و من با منظور خاصی آن را ننوشتم. همچنین سعی کردم سوگیری در آن غالب نباشد. به همین دلیل با سوالات متعدد سعی کردم راه فکر کردن را باز کنم و نه لزوما القای نتیجه را.
اصل نوشته:
ساده ترین انتخابها را در نظر بگیرید.
مثلا وقتی برای خرید یک پفک یا چیپس وارد سوپرمارکت میشوید.
حالا فرض کنید سوپر مارکت فقط یک نوع پفک یا فقط یک طعم از چیپس را در قفسه داشته باشد.
درست است. احتمالا با خود میگویید که این دیگر اصلا انتخاب نیست.
تحمیل است…
در تمام سوالات بالا، سعی دارم بفهمم آیا «منطق» ، شرایطی که در آن فقط یک گزینه قابلیت تبلیغ، رشد و ارائه دارد را میپذیرد یا نه.
اما «احساس» هم هست.
این دو جنبه یعنی منطق و احساس، میتواند میزان مطابقت منطق و احساس انسان با یک پدیده را مشخص کنند. یعنی از بعد فردی.
اما برای پدیدههای اجتماعی، شاید باید از «عرف» و جامعه هم حرف بزنیم:
به عنوان آخرین جمله، فعلا به این نتیجه رسیدم که هر وقت «فقط یک گزینه» پیش رویم قرار داشت که تبلیغ میشد، توصیه میشد، اجبار میشد … ، به درستی آن گزینه «شک» کنم.