نمیدانم چقدر به مباحث مربوط به خودشناسی فکر میکنید.
خودشناسی، برای من همیشه جذاب بوده است. همیشه دوست داشتم خودم را بیشتر و بهتر بشناسم. مدتی قبل متوجه شدم وقتی به نقطه ضعفهایم توجه و اشراف دارم، احتمال کمتری دارد که از آنها آسیب ببینم. همینطور وقتی نقطه قوتهایم را میشناسم، انگار دستم در مدیریت خودم برای رسیدن به حداکثر نتیجه ممکن، بازتر است.
به همین دلیل در بخشی از ذهنم، دائما به دنبال شناخت بیشتر و عمیقتر خودم هستم.
اینکه من واقعا که هستم؟
طبعا «اسم من» نمیتواند کافی باشد.
حتی «سن من» هم کافی نیست. هرچند ممکن است سن، جزئی از وجود من باشد – یا نباشد.
حتی «رشته تحصیلی یا مدرک من» هم لزوما نیست.
یا «قومیت و مذهب من». یا «شغل من» و…
اگر صورت سوال تا حدودی آشکار شده باشد، میتوان به دنبال جوابها گشت – و البته صورت مسئله را هم به مرور کاملتر نمود…
یکی از راههای خودشناسی که در گامهای اول به ذهن میرسد، این است که ما خودمان را چطور به بقیه معرفی میکنیم. این در واقع نشان دهنده بخشی از آن چیزی است که درباره خود در ذهن داریم.
بهنظرم یکی از جالبترین زیرشاخههای راه بالا، پاسخ به این سوال است که کدام صفت یا ویژگی در ما هست که دیگران آن را به ما میگویند، و خود نیز در درون خود آن را جزئی جداناپذیر از خودمان میدانیم – و آن را به هیچوجه نمیتوانیم انکار کنیم؟
مثلا اگر دوستانم به من خیرخواه میگویند، اما خودم میدانم که خیرخواه نیستم.. یا وقتی نزد دوستانم به فردی سربههوا معروفم، اما خود میدانم که دلیل سربههواییام، چیز دیگری است .. اینها از آن موردهایی که بالا گفتم نیست.
اما وقتی دوستانم من را – فرضا – به مهربان بودن میشناسند، و من نیز وقتی به خودم نگاه میکنم، در درون خود ، مهربانی را یک جزء مسلم و غیرقابل انکار از شخصیتم میدانم، احتمالا مهربانی در من کاملا ریشه دار است – و شاید حتی بشود آن را یک ویژگی کلیدی شخصیت من دانست.
این نکتهای بود که در چت چند روز پیش با یکی از دوستانم به ذهنم رسید.
بهنظرم اگر شما هم کمی فکر کنید به نکات جالبی میرسید.
4 Comments
محمدرضا سلام
فکر میکنم این خودشناسی هیچ وقت تمومی نداره .هیچ وقت .
انگار هرلحظه و هرروز باید خودت رو رفرش کنی بعد ببینی،خوب حالا چه خبره.ترسناک ترین کاربه نظر خودشناسیه .لااقل برای من اینطوریه .چون باعث میشه که منجمد بشی از جات تکون نخوری.
سلام محسن جان.
بهنظرم حرف درستیه اگر بگیم این اسکن دائمی محیط، درصدی از پردازش ذهنی رو اشغال میکنه. ولی احتمالا توجه بهش هم میتونه فواید خودش رو داشته باشه. بهنظرم اگه بشه یک راهی بینابین این دو پیدا کرد دیگه نور علی نوره.
بذار یک مثال واقعی از خودم بزنم شاید کمک کنه منظورم رو برسونم.
محسن من وقتی مغازه تنها هستم، میدونم مشتری که میاد داخل، من در یک حالت خاصی تخفیف زیادی بهش میدم (البته الان نمیگم که کدوم حالت!). یعنی چند بار شده که تنها تو مغازه بودم، بعد وقتی دقت کردم این رو متوجه شدم.. درصد این مشتری ها زیاد نیست ها. مثلا 5 درصد. اما الان دیگه حواسم جَمعه. بخوایم به اون حالت نزدیک بشیم به خودم میگم رضا حواست رو جم کنها! باز همون حالت خطرناکهست :))
مرسی که نظرت رو نوشتی 🙂
درود
شاید باید:
یکی از برنامه های سال 94 ام این بود که تو یه مورد اینقدر قوی بشم که دیگران بگن::”فلانی رو میبینی تو این کار حریف نداره و امثالهم”
اینکه الان چه ویژگی مثبتی داریم که آوازه ی شهر باشیم چندان مهم نیست ولی باس حفظ بشه. وبلاگ زیاد میخونم میتونم در مورد محمد رضا بگم که سلطان ادبه. زنده باشد. اما:
مهم آوازه با بار منفی هست که “شاید” باید تغییر بدیم.
علی من منظورم این بود که هر کسی در مورد خودش بگه. در واقع سوال تو این میشه که از خودت بپرسی: علی راد چه ویژگی ای داره، که دوستاش اون رو بهش میگن و خودش هم صد درصد قبول داره که اونجوریه؟