پیشنوشت صفر. این را بعد از نوشتن متن مینویسم. علیرغم چیزی که انتظار داشتم، احساسم بعد از نوشتن متن این است که از انسجام کافی برخوردار نشد. شاید اگر آپدیت وبلاگ انقدر به تاخیر نمیافتاد این متن را منتشر نمیکردم. اگر انتظار یک متن مرتب و ساختاردار را دارید، خواندن این نوشته شاید انتخاب مناسبی نباشد.
شفافسازی – به رسم همیشه باید بگویم از آنجا که من در تیم مارکتینگ نشر نوین هستم، ممکن است بخشهایی از این نوشته دارای سوگیری ناخواسته باشد. هر چند تمام تلاش من این است که احتمال این اتفاق حداقل ممکن باشد، لازم است شما از این موضوع مطلع باشید.
شاید منطقی باشد که معرفی یک اثر، خواه کتاب باشد یا هر اثر فکری دیگری، بعد از هضم و جذب کامل آن صورت بگیرد. اما از آنجا که از آخرین بهروزرسانی وبلاگ بیشتر از یک ماه میگذرد و این شلوغی کارها گویا فعلا ادامه دارد، تصمیم گرفتم شروع کنم و هر چه به ذهنم آمد را بنویسم.
از همین رو، این متن بیشتر از آنکه یک معرفی برای کتاب روانشناسی ملال باشد، نگاهی گذرا به این اثر است. در بخشهایی هم تداعیهایی که حین خواندن کتاب داشتهام را به اشتراک گذاشتم (کل کتاب حدود ۲۰۰ صفحه است و من تا زمان نوشتن این پست ۷۰ صفحه از آن را خواندهام).
در این نوشته بطور مختصر موضوع کتاب روانشناسی ملال و ماهیت اصلی آن را مرور خواهم کرد. همچنین اگر سوال شما این باشد که آیا کتاب مناسب شماست یا نه، امیدوارم جوابی برای سوال خود پیدا کنید.
بعید است فردی در دنیای امروزی با مفهوم ملال آشنا نباشد. ملال، ترجمه واژه Boredom است و شاید در طول تاریخ هیچوقت به اندازه این روزها احساس نشده باشد. اگر بخواهم از تعابیر کتاب روانشناسی ملال استفاده کنم، بهتر است بگویم هیچوقت به اندازه الان از ملال فرار نکردهایم.
اسکرول دائمی و بیپایان اینستاگرام و توییتر و خواندن کانالهایی در تلگرام که در هر ساعت هزاران کلمه تولید میکنند، نمونههایی از تلاش ما برای فرار از ملال است.
ملال البته سطوح و شکلها و تعریفهای مختلفی دارد، اما اگر از من بپرسید، همان لطیفهی قدیمی که میگفت: چطور به پدرها و مادرها معنی «حال ندارم» را بگوییم! یکی از رایجترین تعاریف مفهوم ملال است:
اینکه میدانیم کاری برای ما خوب است.
لازم است انجام شود و ما باید آن را انجام دهیم.
اما حال انجام دادن آن را نداریم. انگار یخ کردهایم.
خیلی وقتها که میگوییم انگیزه نداریم، افسردهایم و انرژیمان تمام شده، همانجایی است که ملال، boredom، با زمزمهای آهسته در میانه روز و مسیر دنبال کردن اهدافمان، ما را به کناری میکشد و متوقف میکند.
ظهور ملال البته در میان افراد مختلف متفاوت است. دلایل آن هم همینطور.
کتاب روانشناسی ملال تلاش کرده تا با بررسی علمی آزمایشهای متعدد، در ۹ فصل موضوعات حول این مفهوم را موشکافی کند. از تعریف حالت ملال از نگاههای مختلف، تا ریشههای درونی و بیرونی آن و جنبههای مختلف ملال در زندگی.
از آنجا که این کتاب بصورت کاملا تفصیلی و با نگارش نسبتا علمی نوشته شده، اگر شما فردی هستید که درگیر ملال شدید در زندگی باشد، احتمالا نتوانید از این کتاب بهره مناسبی ببرید. شاید لازم باشد خواندن کتاب را به یک گام بعد از حالت فعلی، موکول کنید (گروه اول).
توصیه میکنم اگر درگیر ملال بسیار شدید در زندگی خود هستید، در قدم اول سعی کنید به هر طریق ممکن از این ملال کمی فاصله بگیرید. (۱)
دسته دوم از افرادی که این کتاب برای آنها سودمند نخواهد بود، افرادی هستند که تجربه بسیار معدودی در رویارویی با ملال دارند. آنها که کسل نمیشوند. انرژیشان افت نمیکند. همیشه حوصله انجام دادن کارهای مهمشان را دارند.
هر چند این روزها به ندرت میتوان این دسته را در این نقطه از جغرافیا دید، اما اگر شما به این گروه نزدیک هستید، کتاب روانشناسی ملال احتمالا مفیدترین انتخاب برای کتابخوانی شما نباشد – لااقل احتمالا اولویت مناسبی نباشد.
اما اگر جزو گروه سوم هستید که گاهی ملال به سراغتان میآید، بیحوصله میشوید، از زندگی خسته میشوید و تکرار هر روزهی کارهای بیروح گاهی شما را تا مرز جنون کسل میکند، این کتاب ممکن است برای شما مفید باشد.
چرا که باعث میشود ملال را بشناسید. آن را به عنوان یک حقیقت گریزناپذیر، بپذیرید. با فرار از آن به وسیله گوشیهای هوشمند، که مخدر این روزهای بسیاری از ماست، از چاله به چاه نیوفتید. و هم شاید بتوانید تغییراتی در زندگی، نگرش و کارهای روتین خود بوجود آورید تا کمتر با این پدیده روبرو شوید.
از آنجا که من که در دسته سوم هستم و گاهی گرفتار ملال میشوم، میتوانم بگویم خواندن کتاب برایم در مجموع مثبت بود. هر چند که ملال خواندن یک کتاب نسبتا حراف، باعث شد فعلا آن را نیمه کاره رها کنم.
از نقاط مثبت کتاب میتوان به فصلبندی مناسب آن اشاره کرد. این فصلبندی کمک میکند تا نیاز نداشته باشیم تمام فصلهای کتاب را به ترتیب بخوانیم. به عنوان یک توصیه، میتوان بعد از خواندن ۵۰ صفحه نخست کتاب و آشنایی با مفاهیم کلیدیتر، درباره خواندن هر فصل بطور مستقل تصمیم گرفت.
علمی بودن کتاب و ارجاع مرتب و پیوسته آن به تحقیقات دانشگاهی نیز نقطه مثبت مهمی در نگارش این کتاب محسوب میشود.
ترجمه و ویراستاری کتاب را هم از نقاط مثبت آن میدانم که توانسته بود مفهوم را بطور شفاف و دقیق، برای خواننده تعریف کند (در هفتاد صفحه خواندن، دو اشتباه تایپی دیدم که فکر میکنم کیفیت مناسبی باشد).
شاید جدیترین نقطه ضعف کتاب، سبک نگارش پرحرف آن بود. احتمالا شما هم بعد از خواندن کتاب احساس خواهید کرد که یک فصل بیست صفحهای را میتوانست در ده صفحه تعریف کند یا یک پاراگراف پنج خطی را صرفا در یک یا دو خط، با رعایت مهمترین نکات، به خواننده برساند. البته میتوان حدس زد این زیادهگویی به خاطر رسیدن کتاب به حد نصاب دویست صفحه انجام شده باشد.
یکی از مفاهیم کلیدی کتاب را میتوان در این جمله دانست:
یکی از ریشههای درونی ملال از آنجا ناشی میشود که ما احساس کنیم «عاملیت»مان در زندگیمان کم شده یا به طور کلی، از بین رفته است.
کتاب از مثال چوبپنبه استفاده میکند. اینکه اگر احساس کنیم مانند یک چوبپنبه، شناور بر اقیانوسی متلاطم هستیم و تلاش ما، کار ما و هدف ما هیچ تاثیری در سرنوشت نهاییمان ندارد، مستعد ملال هستیم (۲).
و به میزانی که تلاش میکنیم تا عاملیت خودمان در زندگی را افزایش دهیم، از ملال فاصله میگیریم. حالا، به جای چوبپنبه، ماهیگیری هستیم که بر کرانه دریا «تصمیم میگیریم» در کجا ماهیگیری کنیم، در برابر طوفان چطور تدبیر کنیم و در کنار کدام ساحل، پهلو بگیریم.
پس یک پیشنهاد برای کاهش حالت ملال میتواند تلاش برای افزایش عاملیت در زندگی باشد. مثلا شاید ایجاد عادت پیادهروی یک ربع در هر روز صبح بتواند احساس عاملیت ما را بیشتر کند. یا کارهای دیگری که از جنس اقدام باشند.
شاید حتی بتوان به تصمیمات به این دید نگاه کرد که اتخاذ هر گزینه، عاملیت ما را در زندگی کمتر یا بیشتر میکند؟
فکر میکنم این بخش را بتوان یک «حلقهی خود-تقویتکننده» در نظر گرفت.
افزایش مقدار کمی در شاخص عاملیت در زندگی، حتی اگر جمعآوری ذره ذره وقت برای یادگیری یک مهارت جدید باشد، باعث میشود ملال کمتر شود. و کاهش ملال، خود به بهبود انرژیمان برای انجام کارهای مفید بیشتر منجر میشود که عاملیتمان را بیشتر میکند، و این چرخه بارها و بارها تکرار میشود.
برعکس این چرخه هم میتواند متصور باشد. آنجا که با کاهش عاملیتمان در زندگی، ملال بیشتر شده که خود به کاهش فعالیت و عاملیت میانجامد و ما را در باتلاقی ملالآور فرو میبرد.
مثالها میتوانند خیلی پیچیده هم نباشند. مثلا دریافت یک وام بیموقع، میتواند ما را درگیر حلقهی کاهش عاملیت کند. یا انصراف از ادامه تحصیل در رشتهای که میدانیم به عاقبت خوبی ختم نمیشود، عاملیتمان را در زندگی بیشتر کند.
حتما دقت میکنید که پیشنهاد و موارد بالا، از کتاب نیست و نظر شخصی من بوده است. نظری که تاکیدی بر درستبودنشان ندارم. هر چند برای خودم در حد باور، ثابت شده هستند.
اگر کتاب را ادامه دادم، باز هم درباره آن در وبلاگ مینویسم.
پینوشتها:
(۱) کتاب، توصیه «پاشو فکری به حال خودت بکن» به فرد گرفتار ملال را احمقانه میداند – البته با ادبیات محترمانهتر. چرا که میگوید فرد گیرافتاده در دام ملال خود میداند که لازم است کاری بکند. میداند که این کار مهم است، اما نمیتواند انگیزه لازم را در خود ایجاد کند. به هر حال، هم من روش دیگری بلد نبودم، و هم فرض کردم که فرد کاملا گرفتار ملال حوصله خواندن این پست را پیدا نکند.
(۲) میتوان ملال بخش بزرگی از جامعه ایران را با این نگاه، درک کرد؟ فکر میکنم میشود. وقتی هر روز با تغییر شاخصهای کلان اقتصادی، زحمت افراد سوزانده میشود، گروهی با استفاده از انواع رانت اطلاعات و حتی تورم بالا، که یک بیماری اقتصادی است، بر ثروتشان افزوده میشود و قشر بزرگی از مردم، رو به پایین، در حال نزول و سقوطی پایانناپذیر… این میتواند به لگدمال شدن عاملیت افراد زیادی در زندگی منجر شود (تلخ شد. میدانم. ولی فکر کردم شاید بتوانیم بخشی از ملال خود و اطرافیانمان را با این نگاه، درک کنیم..).
(۳) خرید کتاب روانشناسی ملال: اینجا (اگر فایل صفحات اول کتاب را بخوانید میتوانید بهتر درباره خریدن کتاب تصمیم بگیرید. فایل رایگان صفحات اول در همان لینک خرید هست).
5 Comments
عجب متن خوبی حتما باید روانشناسی ملال رو بخونم چون منم جز دسته سوم هستم.
خوشحالم که دوست داشتی امیر. ممنون از لطفی که داری. کتاب کمی طولانی نوشته شده ولی برای منم مفید بود.
من هم تازگی ها گرفتار ملال میشم مخصوصا نسبت به 3-4 سال پیش،
معمولا هم چند تا کار رو موقع ملال انجام میدم:
1-فیلم و سریال نگاه میکنم، مخصوصا سریال،چون باعث میشه یادم بره مشکلی دارم و کمتر بهش فکر کنم
2-ورزش میکنم، مخصوصا هوازی، میرم لب دریا میدوام، خیلی حالم رو خوب میکنه
3-تو سوشال مدیا میگردم
از بین این ها سوشال حالم رو بدتر میکنه، واقعا سم بدیه
مرسی که نوشتی سروش. آره. سوشال مدیا واقعا مثل آب شور خوردن برای آدم تشنهست به نظر من هم.
این درست ترین تعبیر از شبکه اجتماعی ست