(آپدیت 15 خرداد – 7 نوشته)
مقدمه. ماه رمضان امسال هم سرِ موقع از راه رسید. فکر میکنم صرفنظر از اینکه بخواهیم و بتوانیم روزه بگیریم یا نه، «تفکر» همیشه میتواند برای جان و روحمان مفید باشد.
اصل نوشته:
چند روز پیش یکی از دوستانم مرا با نوشتههای سحری دکتر شیری آشنا کرد. نوشتههای کوچک و جمعوجوری که با ادبیات خود دکتر شیری هستند و رنگوبوی درد و دل عارفانه دارند و اندکی تفکر در مواقع سحر.
از آنجا که عادت (و تمایلی) ندارم که وقتی از نوشتهای خوشم آمد تمام نوشتههای مشابهاش را بخوانم، و ترجیح میدهم کم کم آنها را به مثابه شربتی گوارا بنوشم، از دوستم (که تقریبا هر روز حوالی سحر بعضی از این نوشتهها را برایم میفرستد) خواستم تا اگر برایش مقدور بود این کار را ادامه دهد. تا من هم بتوانم علاوه بر لذت شخصی خواندن این دلنوشتهها، شما را هم در این لذت سهیم کنم ( البته یک هدف دیگر هم دارم. آن هم به روز ماندن وبلاگ در این روزهایی است که سرم کمی شلوغ تر از قبل شده).
بیشتر از این توضیح نمیدهم و شما را دعوت میکنم که اگر خواستید دقایقی از این دنیا جدا شوید، این نوشتههای ناب را از دست ندهید:
“مولوی تعبیر عجیبی از آب و تشنگی و سفر زندگی خودش به ما یاد میدهد…
هین ببین که ناطقه جو میکَند .. .. .. تا به قرنی بعد ما آبی رسد”
“ور یکی عیبی بود با صد حیات .. .. .. بر مثال چوب باشد در نبات
در ترازو هر دو را یکسان کشند .. .. .. زانک آن هر دو چو جسم و جان خوشند” _مولوی
“دردهای زندگی ، بعضی ها را رشد میدهد، به عبارتی بعضیها با دردهاشون هشیار تر میشوند ، خواب از سرشون میپره و بیدار میمونند و بعضی ها به خواب میروند و میزنن به بی خیالی ، گروه سوم زخمی میشوند… “
” از شما کی کدیهٔ زر میکنیم .. .. .. ما شما را کیمیاگر میکنیم” _مولوی
(کدیه کردن : گدایی کردن)
“… فرانسیس بیکن از ما سوالی فلسفی در باب برهان حرکت در براهین اثبات خداوند میپرسد که چگونه ذاتی که متحرک نیست ، عالمی متحرک میسازد؟ جوابش سخت نیست ، شما یک جفت چشمان زیباروی بیارید لب یک پنجره و بگید بنشیند ، آنگاه ببینید همه محله و شهر بعد از یکساعت بهم میریزد! اینگونه یک وجود ثابت ، کلی تحرک ایجاد میکند! ”
+ خاطره ای شنیدنی از آقای خلیل رفاهی : “روزگاری که درقم طلبه بودم بعلت جوانی وخامی وبی ارتباطی با جامعه معتقد بودم که فقط کسی که درقم باشد وروحانی باشد انسان ارزشمندی است…”
” … تو ایوان خونه میزبان داشتیم صفا میکردیم با بارون و بوی خاک و تازگی و هوای پاییزی اول شهریور که صحبت میزان ثروت و رضایتمندی از زندگی شد.خونه میزبان بالا شهر بود و حشر و نشری داشت با خیلی کله گنده های پولی. از جمله صحبت کسی را کرد که بالای ۱۰۰ میلیارد خودش ثروت داشت و زنش بالای ۲۰۰ میلیارد و اینها سر اینکه آقائه یه بار یه کیف لویی ویتون ۲ میلیونی را برای زنش نخریده و گفته خودت میتونی بخری کارشون به طلاق هم داشته میکشیده! یه بار هم همین آقا خشایار خودمون از اقائه میپرسه تو در زندگیت غمی هم داری؟ میگه آره! فلان رفیقم از من بیشتر ثروت داره با اینکه هر چی اون بخواد تو دنیا داشته باشه من هم میتونم داشته باشم! ”
ثروت واقعی چیه؟ آیا ثروت مادی لزوما رضایت میاره؟ اصلا ربطی به هم دارن؟ خوب میشه که گاهی به این جور چیزها فکر کنم. به نظرم آدم ایراد زندگی بقیه رو راحتتر و با وضوح بیشتری میبینه و میتونه برای زندگی خودش تعمیم بده و تصمیم بگیره..
” باید خاکستر نشینی کرد مثل سیندرلا تا تونست شاهزادگی را تجربه کرد… وقتی افسردگی ما را فرا میگیرد روح دعوت میشود به خاکستر نشینی… همه دست و پا میزنند که خلاصمان کنند اما شاید کار خوب این باشه که خرد افسردگی را دست کم نگیریم… ”
” … من دینداری مردمی را در قلب لندن دیده ام که بدون ایمانهای گزنده و بدون اصرار حال بهم زن به “بر حق بودن ” خود و تنها با خوش خلقی به استقبال زندگی آمدند.
بی ریا در روزه داری ام کنارم بودند و همیشه در قلبم خواهند ماند. کاشکی بدانند بهشتی که این روزها به خاطرش شاخ و شونه میکشند و تهدید میکنند و آیین نامه اخلاقی تصویب میکنند ، سالهاست لا تجری من تحتها الانهار ( هیچ نهری در پای درختانش جاری نیست)..”
+ مطلبی با عنوان: “فرشتهای از سنندج”.. بهنظرم همه ما فرشتههایی اطراف خودمون داریم که زندگی رو برامون لذتبخش میکنند. آیا میتونیم ببینیمشون؟
پینوشت1. سعی میکنم جملاتی – معمولا از ابتدای مطالب – و تداعیهایم را اینجا بنویسم تا هم بهتر بتوانید درباره حال و هوای هر نوشته و خواندن آن تصمیم بگیرید و هم بعدا که خودم این مطلب را میبینم، سرنخی از مباحث هر مطلب داشته باشم.
پینوشت2. این پست را تا موقعی که همچنان مشمول لطف دوست عزیزم باشم و نوشتههای جدید را دریافت کنم، بهروز خواهم کرد.