(نوشته شده در ۲7 بهمن ۹۵)
.
نمیدانم حس رقابتی چقدر در شما زنده است. اما در من این حس نسبتا فعال است.
وقتی میخواهم کاری را انجام دهم، شاخکهایم فعال میشوند و انرژی ام چندین برابر میگردد: میخواهم بهترین باشم.
وقتی به موردی بر میخورم که کاری مشابه کار من انجام میدهد هم اوضاع از این قرار است.
اما به تجربه دیدهام که این انرژی و این شور و نشاط رقابتی – لاقل در من – خیر و برکت نداشته است. بزودی بجای کار بیشتر، بیشتر فکر میکنم که حالا باید فلان کار را بکنم و حالا که رقیبم فلان کار را کرد، من باید این را بکنم. و این فکر کردن استهکاک ذهنی را بالا میبرد و مانع انجام کار درست میشود…
در موقع کنکور سراسری هم، تا وقتی روی رقیبان نزدیکم تمرکز کرده بودم – از فامیل گرفته تا هم کلاسی و دوست و آشنا-، روندم نسبتا ثابت بود. حتی گاهی با افزایش تلاشم نتیجهی معکوس میگرفتم.
تا اینکه دوست خوبم سجاد، که از طریق مادرش با اصول روانشناسی و روانشناسی مثبت نگر آشنا بود، مرا با مفهوم «رقابت با خود» و «عدم مقایسه خود با دیگران» آشنا کرد.
نتیجه – لاقل برای من – حیرت انگیز بود و وقتی بعد کنکور، معلمانم رشد مرا با بقیه «مقایسه میکردند»، شتاب رشد من به نحو کاملا محسوسی بیشتر از بقیه بود.
این را نگفتم که از خودم تعریف کرده باشم – در نهایت نه آن کنکور به جایی رسید و نه آن دانشگاه.
اما درسی که از آن دوران گرفتم، هنوز هم به کارم میآید.
هنوز هم هر وقت – بصورت اتفاقی یا به تحریک اطرافیان – میخواهم خودم را با کسی مقایسه کنم یا وارد رقابت ذهنی با کسی شوم، به خودم میگویم : فکر کن هیچ کس در اینجا حضور ندارد. حالا چه کار میکنی؟
آیا باز هم همان تصمیم را میگیری و همان رفتار را انتخاب میکنی؟
و وقتی پاسخ منفی است، میفهمم که باید چیزی را تغییر بدهم.
2 Comments
مطلب مفیدی بود و در ضمن ممنون از این که من رو با نامی لینک کردی که خودم بیشتر می پسندم
سلامت باشی حسین جان 🙂