پیشنوشت. این نوشته کاملا آشفته است. اما قصد ندارم ویرایشش کنم. پیشاپیش از اشکالات نگارشی و عدم انسجام آن عذر میخواهم.
اصل نوشته:
معمولا به سر مزار نمیروم.
به نظرم وقت گذاشتن برای مردهها – از هر نوعی که باشد – وقت تلف کردن است.
مادربزرگ من – آخرین بازماندهی مادربزرگ و پدربزرگی ام – چند ماه پیش به رحمت خدا رفت.
طبیعتا خیلی ناراحت شدم (خدا رفتگان شما را هم بیامرزد).
یکی از آشنایان گفت:
“تو که دوربین داری، بیا و از خانهی او عکاسی کن. عکسها یادگاری میمانند و … .”
وقتی این پیشنهاد را داد، به نظرم کاملا منطقی بود و قبول کردم. در حالی که بعدا که فکر کردم، دیدم بیشتر از اینکه منطقی باشد، در جو احساسی قبول کرده بودم.
کمی فکر کردم. و ترجیح دادم وقتم را برای زنده ها بگذارم.
همانطور که قبل از مثال هم گفتم، خیلی برای رفتن به سر مزار وقت نمیگذارم.
هر چند، هر وقت که رفتهام، احتمالا بیشتر از اینکه برای آن رفتگان خوب باشد، برای خودم خوب بوده.
دیروز، فرصت کردم و چند ثانیهای به این منظره خیره شدم:
نمیدانم در شهرهای بزرگتر هم قبرستان اینقدر نامنظم است یا نه.
اما در اینجا، مردن هم مثل زندگی کردن، آسان است. بدون دغدغه. بدون دردسر. آزادِ آزاد.
نشسته بودم و فکر میکردم. به وقت محدود زندگی. به اهداف و خواسته ها. به دنیا. به مردم. به خودم.
درباره وقت محدود زندگی خیلی کم استرس داشته و دارم. چه آنکه تا توانستهام از زندگی ام لذت بردهام. به کسانی که دوستشان میداشتهام این نکته را بارها گفتهام. برایشان وقت گذاشتهام، حتی اوقاتی که خیلی خسته بوده یا کار داشتهام… هر جا که میشد خندید خندیدهام. و تا جایی که میتوانستم تلاش کردم نظر «مردم» را در تصمیمهایم دخالت ندهم.
درباره هدف اما هنوز مطمئن نیستم. هنوز چهره ی بلاتکلیفی را در تصمیم هایم میبینم – هر چند اهداف کوتاه مدت زیادی داشته و دارم. اما در پاسخ “آخر که چی؟” هنوز جوابی قانع کننده برای خودم پیدا نکردهام…
در همان چند ده ثانیه خیلی فکر کردم. یا شاید بهتر باشد بگویم خیلی مفیدتر فکر کردم.
وقتی یاد زمان محدود زندگی میافتی، و اینکه هیچ کس را در قبر کس دیگری نمیگذارند، انگار خود بخود سبک فکری ات عوض میشود و مسیر تفکر، تسهیل میگردد..
بچهتر که بودم مادرم میگفت پنجشنبه آخر سال ، «عید اموات» است. اما به نظرم بهتر است آن را عید زندهها بنامند.
تا با رفتن به جایی که همهی ما دیر یا زود خواهیم رفت، کمی مسیرمان را بهتر پیدا کنیم…
در طی سال را نمیدانم، اما سعی خواهم کرد در پایان هر سال – اگر آنجا نبودم – به آنجا بروم.