پیشنوشت. چند وقتی بود میخواستم راجعبه شانس بنویسم. ذهنم و حرفهایم منسجم نمیشدند و مدام پشت گوش میانداختم و به خودم میگفتم که صبر کن تا در فرصتی بهتر، یک مطلب کامل بنویسی.
اما الان تصمیم گرفتم نوشتن را بیش از این به تاخیر نیاندازم و حرفهایم را در قالب چند پست جداگانه (اما به هم مرتبط) بنویسم.
احتمالا لازم به توضیح نباشد که این سری مطالب مثل اکثر نوشته های این وبلاگ، حاصل دیدهها و شنیدهها و تحلیلهای من – به عنوان یک فرد علاقهمند به بازاریابی – بوده و به قضاوت شخصی آلوده میباشد. همچنین بدلیل اشتفاده از شهود شخصی در تحلیل، شاید مثالها و حرفها در تمام موقعیتها و فرهنگها صادق نبوده و در نتیجه به آسانی قابل تجویز به دیگران نباشند.
اصل نوشته:
یکی از مفاهیم «ذهنی» و نسبتا مبهمی که بسیاری از افراد هر روز در کلمات خود از آن استفاده میکنند، «شانس» هست.
عمدا از صفت «مفهوم ذهنی» برای توصیف کلمهی شانس استفاده کردم. چون معمولا هر کدام از ما تعبیرهای خودمان را از شانس، خوششانس بودن و بدشانس بودن داریم.
بیاید کمی با خودمان فکر کنیم.
پیش زمینه ذهنی ما درباره شانس چیست؟
فکر میکنیم آدم خوش شانسی هستیم یا بد شانس؟
یا شاید فکر میکنیم شانس خرافات بوده و پایه و اساس علمی ندارد؟
اطرافیان خود را چطور؟ چقدر آنها را با برچسب میزان خوششانسی در ذهنمان طبقهبندی کرده و میکنیم؟
به عنوان یک تخمین شهودی، به نظرم میرسد که بیشتر افراد جامعه سوگیری نسبتا زیادی به بدشانس دیدن خودشان دارند تا خوش شانس بودن.
حتما شما هم در طی روز از این کلمات شنیده یا شاید گاهی هم از آنها استفاده کردهاید:
یا گاهی یار نبودن بخت و اقبال با خودمان را به گردن «قانون مورفی» میاندازیم.
ویکیپدیا در تعریف قانون مورفی گفته : “طبق این زبانزد همیشه همه چیزها در بدترین و نامناسبترین زمان به خطا میروند و کارها را لنگ میگذارند. معمولاً هنگامی که شخصی همواره بدشانسی میآورد او را مشمول قانون مورفی مینامند.” (+)
هر چند از لحاظ منطقی و علمی میدانیم که شانس یک پدیده کاملا حساب شده هست و اتفاقا «علم احتمالات» هم برای بررسی همین موضوع و پیشبینی میزان شانس وقوع هر رویداد درست شده.
شاید داستانی که درباره پیدایش و پیشرفت علم احتمال میگویند را شنیده باشید.
من آن را اولین بار از آقای مهربان، معلم ریاضی و آمار دوران دبیرستانم، شنیدم که در تعریف تئوری احتمالات میگفت که پیشرفت علم احتمالات از قمارخانهها بوده.
وقتی که ریاضی بلدهایی که اهل قمار کردن بودند، متوجه شده بودند که رویدادهای بازی چندان هم بدون قاعده نیستند و احتمال پیروزی در هر حالتی از حالتهای بازی، قابل محاسبهست. در نتیجه آنها میتوانستند پولهای بیشتری در بازی ببرند و همین پاداش گرفتنها باعث پیشرفت علم احتمالات شده.
البته موضوعی که میخواهم درباره آن بنویسم، ربطی به علمیبودن یا نبودن «شانس» ندارد. حتی اینکه ما خود را خوش شانس میدانیم یا بد شانس و اینکه قوانین مورفی را درست میدانیم یا نه هم ارتباط چندانی با مطلبی که در ذهن دارم ندارد.
چیزی که سعی خواهم کرد در نوشتههای سریالی “درباره شانس” بگویم، نظرم به استفاده از این مفهوم در بازاریابی است. اینکه حس میکنیم چه موقعهایی، استفاده از مفهوم شانس و مصداقهای آن، میتواند مفید و چه موقعهایی، مضر باشد.
بزودی در این باره خواهم نوشت.
1 Comment
[…] عمومی از شانس و دیدگاه علمی هم کمی صحبت کردم (اینجا: +). در این نوشته، به مصداقهای مورد استفاده اهالی […]