پیشنوشت. وقتی جایی تنها هستی و با خودت فکر میکنی، ناچاری گاهی جواب خودت را هم بدَهی تا گفتگو ادامه پیدا کند. حتی شاید لازم باشد فکرهای خودت را هم به چالش بکشی و گفتگو را جذابتر کنی.
متن زیر، ادامهی نوشتهی قبلیام با عنوان «ما منحصر بفرد و خاصیم» به یک ذهن دیوانه (با اجازهی یاور 😉 ) متبادر شده ( در واقع چند ثانیه بعد از نوشتن متنِ اول) و هیچگونه ارزش دیگری ندارد.
همه ما عین هم هستیم،
از هر لحاظ که نگاه کنی، مشابهت ها بینهایتند.
از لحاظ فیزیولوژیکی و رفتاری، رفتار ما را در فقط چند دستهبندی محدود میتوان طبقهبندی کرد،
از لحاظ کاری البته، ممکن است تا مدتها توهم خاص بودن بکنیم،
و با خود بیاندیشیم که با بقیه فرق داریم،
اما کافیست سوار مترو که می شویم، با دقت به چهره بقیه نگاه کنیم،
حتما خودمان را میان دیگران پیدا خواهیم کرد – یا نسخهی کپی برابر اصل خودمان،
با مهارتها، گذشتهها و آرزوهای مشابه.
آنجاست که با خود فکر میکنیم:
ما شبیه هم نیستیم؛
ما دقیقا عین هم هستیم.
6 Comments
ما که واقعا عین هم هستیم
اره مجید. انقدر شبیه که وقتی شباهت جدید میبینم حالم بد میشه :)) باید کمی دنبال تفاوتها باشیم 😉
اون یکی پستت رو خیلی بیشتر می پسندم، شاید به خاطر بایاس منفی هست که در مورد مترو سوار شدن دارم، من هر بار که مترو سوار میشم،اون قدری که توی مترو رفتارهای عجیب و غریب می بینیم، تقریبا از اکثریت آدم های جامعه قطع امید می کنم، و همش از خودم میپرسم چند درصد جامعه رو این آدما تشکیل می دن، یا راحت تر بگم این جمله بی رحمانه به ذهنم میرسه که ما رو بگو با کیا شدیم هفتاد میلیون نفر. و اگه زمان شلوغی باشه دلم میخواد یه راهی پیدا کنم که حرف های هیچ کدوم از آدم هایی که اون جا هستند رو نشنوم، البته نمی دونم شاید قسمت خانوماست که این قدر اعصاب خورد کنه. خلاصه این که بر خلاف تو، من زمانی که سوار مترو میشم احساس ناهمگونی و عجیب غریب بودن نسبت به آدمای دور و برم بهم دست میده و واقعا تا جایی که میتونم سعی می کنم مترو سوار نشم.
سلام مریم.
اتفاقا خود من هم اگر قرار باشه یکی رو بردارم قبلی رو بیشتر میپسندم. اما بههر حال فکر میکنم آدمها رو میشه با تقریب خوبی تو دستهبندیهای نسبتا مشخصی جا داد.
در مورد مثال ممکنه اینطور باشه و به قول خودت، سوگیری ذهنی ایجاد کرده باشه. اگه بخوام یه مثال دیگه بزنم، مثلا شاید تو هم بچههایی که تازه میخوان کنکور بدن رو دیده باشی. عموما فکر میکنن سالی که اونها کنکور دادن خیلی خاص بوده. مثلا ریاضی خیلی سخت بوده. یا سهمیهها رو کم یا زیاد کرده بودن یا … .اما میبینی زمان ما هم همینطور بوده. و زمان قبلتر از ما – شاید مصداقها متفاوت بودن، اما ماهیت کنکور تو بیشتر سالها «شبیه» هم بوده.
به نظرم در محیط کار هم همینه.
و در مهاجرت.
و خیلی جاهای دیگه.
ما ممکنه فکر کنیم خاصیم یا شرایطمون خیلی متفاوته، در صورتیکه شاید خیلی هم متفاوت از «گروهی از آدمها» نباشیم. گروهی که شبیه اونها فکر میکنیم، تصمیم میگیریم و عمل میکنیم..
البته میگم، من خودمم متن اولی رو بیشتر دوست داشتم، اما این هم میتونه درست باشه بهنظرم، فکر کنم تو هم با کلیت مشکل نداشتی، فقط مشکلت با مترو بود :))
راستی ،مرسی که نوشتی مریم. باعث شدی هم بیشتر به حرف تو فکر کنم، هم کمی چیز میز بنویسم. اخه خود پستهای این شکلی رو دلم نمیاد ویرایش بکنم، یا چیزی اضافه و کم کنم ؛)
شاید علت اینکه ما مثل هم رفتار میکنیم
اینه که با پیش فرض های تقریبا یکسانی از لحاظ فرهنگی و تاریخی و … بزرگ شدیم
بله مریم. دلایل مختلفی میتونه داشته باشه که شاید یکی از مثالهای مواردی که تو گفتی، یکسان بودن آموزشهای رسمی باشه.