این روزها که بیشتر درباره تصمیمگیری میخوانم، دنبال کردن کارهای گری کلین برایم جذاب شده.
اسم او را اولین بار از محمدرضا شعبانعلی در ویدیو کلاس دانشگاه شریف، و بعدتر در متمم شنیدم.
به نظرم رسید یک پست با انتهای باز شروع کنم و هر چیزی که درباره گری کلین یاد میگیرم را یا مستقیما در آن بنویسم، یا لینک بدهم. و چیزی که در در حال خواندن آن هستید، همان پست است.
امیدوارم به تدریج، با شفافتر شدن موضوع در ذهن خودم، این پست هم ساختار مناسبی پیدا کند و کمک کند تا جغرافیای تصمیم گیری شهودی را بهتر ببینیم.
همین ابتدا باید این را بگویم که اگر چه من هنوز و بر طبق عادت با همین تلفظ «کلین» او را خطاب میکنم، اما از پادکستها و ویدیوهایی که دیدم تلفظ «گری کلاین» را برای نام او Gary Klein استفاده میکنند. اما به هر حال، برای یک مرور سریع:
– او متولد ۱۹۴۴ در نیویورک امریکا است (۸۱ ساله است).
– تحصیلات او لیسانس روانشناسی، و دکترای روانشناسی تجربی است.
– یک موسسه آموزشی راهاندازی کرده با نام Shadowbox تا به افراد و خصوصا پرسنل سازمانها، در جهت بهبود مهارتهای شناختیشان و بطور خاص تصمیمگیری، کمک کند (shadowboxtraining.com).
کلین بر روی مدلهای مختلفی درباره تصمیمگیری و روشهای شناخت و بهبود آن کار کرده.
نقطه تمرکز و تاکیدی که او برای شرح کارهایش میگوید این است که ما نمیتوانیم در زندگی واقعی چندان به روشهای تئوریک تصمیمگیری متکی باشیم. به این دلیل ساده که مدلهایی که در «لابراتورها» و تحت شرایط خاص با هدف بهبود تصمیمگیری توسعه پیدا کردهاند، در دنیای واقعی قابل استفاده نیستند.
دلایل را میشود حدس زد.
مثلا اینکه آدمها معمولا در تخمین عواقب بلندمدت کارهای خود خطای فاحش دارند. دادههایی که برای تحلیل تصمیمهای خود میخواهند، خصوصا برای تصمیمهای بزرگتر، معمولا هیچوقت صد درصد کامل نیست. موارد متعددی هم پیش میآید که افراد برای تصمیمگیری تحت فشار زمان قرار دارند.
البته پیچیدگی شرایط و محدودیتهای بیرونی، تنها دلایلی نیستند که باعث میشود کلین روشهای تئوریک تصمیمگیری را کاربردی نداند.
او عقیده دارد: نمیشود همهش به خطا نکردن فکر کرد؛ «هیچ کدام از ما دوست نداریم آخر شب به خانه برگردیم و بگوییم: روز خیلی خوبی بود چون هیچ کار اشتباهی انجام ندادم». ما بیشتر از اینها از خودمان توقع داریم.
اگر سوگیریها و خطاهای شناختی را بشناسیم، نهایتا ممکن است بتوانیم تاثیر بعضی از آنها را در فرآیند تصمیمگیری کنترل کرده و میزان اشتباهات را کمتر کنیم [که البته نکته کوچکی نیست]، اما کاربردیتر این است که بر بخش مثبت داستان متمرکز شویم و ببینیم چطور میشود مهارت ذاتی و «طبیعی» خودمان در تصمیمگیری را تقویت کنیم.
همانطور که احتمالا حدس زدهاید، صحبتهای کلین درباره اهمیت تصمیمگیری شهودی یا همان intuitive decision making است.
این همان چیزی است که آدمها بصورت «طبیعی» در زندگی استفاده میکنند. بدون اینکه حتی آموزش دیده باشند.
از شغلی پرمخاطره مثل یک آتشنشان بگیرید، تا پزشک و پرستار و مامور پلیس، و تا مدیری ارشد در یک شرکت چند صد نفره.
در واقع به نظر کلین، قهرمان داستان تصمیمگیری بخش شهودی ذهن ماست. و ما باید تلاش کنیم تا این قهرمان، توانمندتر کارش را انجام بدهد.
اگر با کارهای دنیل کانمن آشنا باشید، میتوان به راحتی دید که ایدههای مطرح شده تا همین جا هم، اکثرا در نقطه مقابل نگرش کانمن به تصمیمگیری هستند.
کانمن، که به واسطه کتاب بسیار ارزشمند خود «تفکر سریع و کند» در میان کتابخوانها محبوب است، تلاش کرده تا حد امکان به تحقیقات دانشگاهی وفادار بماند (دقیقا همان رویکردی که کلین به مسخره، کشف چیزها در لابراتوار مینامد!).
شاید بتوان اینطور گفت که:
بر خلاف کانمن که مدام به ما یادآوری میکند که سیستم یک «عجول و تنبل و بدون دقت» است و در هر تصمیمی که پای او به ماجرا باز شود باید منتظر خطاهای فاحش باشیم، گری کلین میخواهد به ما یاد بدهد سیستم شهودی ذهنمان را پذیرفته، و تقویت کنیم.
نقل قول زیر، ایده محوری کلین در این موضوع را نشان میدهد:
البته این دو شخصیت بزرگ، در همه زمینهها خلاف هم فکر نمیکنند.
بگذریم از اساتید موفقیت که میخواهند به آدمها بقبولانند «کمبود اعتماد به نفس» مانع اصلی پیشرفت است. اما در میان جامعه هم، بیشتر بودن اعتماد به نفس معمولا چیز بدی تلقی نمیشود.
به هر حال، بیشتر بودنش بهتر از کمتر بودنش است…
– اما نه. همه جا هم اینطور نیست.
این یکی از نقاط اشتراک نظر کانمن و کلین است که هر دو «اعتماد به نفس بیش از حد» را از عوامل مهم خطا در تصمیمگیری شهودی مدیران ارشد میدانند، و درباره عواقب تصمیمهایی که مدیران کسبوکارها بدون تحلیل و با توجیه «شهود تخصصی داشتن» میگیرند، نگرانند.
این نقل قول از کلین معروف است که:
اگر منظور شما از حس شهودی gut feeling این است که میخواهید کاری را انجام دهید چون به دلتان افتاده، بدانید که هیچ وقت نباید از gut feeling تان پیروی کنید! (نقل به مضمون).
به نظرم تد تاک گری کلین میتواند برای آشنایی با نگاه او به دنیای تصمیم گیری شهودی، مفید باشد.
در یک مطلب مستقل، درباره این ویدیو ۱۷ دقیقهای نوشتم: تد تاک گری کلین | یک نقطه شروع خوب!
تنها مقاله گری کلین در نشریه مدیریتی معتبر HBR درباره روش پیشنهادی او برای تعریف بهتر پروژهها در تیم است. چیزی که آن را با الهام از postmortem (به معنی بررسی بعد از مرگ، کالبدشکافی) چنین نامیده: premortem.
ایده محوری premortem این است: بیایید به جای اینکه فکر کنیم چه چیزهایی ممکن است به شکست پروژه بیانجامد، در نظر بگیریم که به آینده رفتهایم و پروژه واقعا «شکست خورده». حالا سوال این میشود که، با نگاه گذشتهنگر، چه عواملی باعث شکست پروژه شدند؟
اگر چه ایده ممکن است چندان عجیب به نظر نیاید، اما ظرافتهایی دارد که در تاثیرگذاری آن نقش دارند. در مطلب زیر درباره این ظرافتها نوشتم: راهکار برنامه ریزی موفق پروژه های تیمی | Premortem
شاید برای شما هم جالب باشد که دنیل کانمن هم روش premortem را بسیار درخشان میداند.
.
این مطلب در حال تکمیل است…
.
– معرفی گری کلین در سایت متمم: اگرچه نیاز به گذراندن دوره تصمیمگیری مقدماتی دارد، اما همچنان و حتی بدون اشتراک ویژه هم در بخشهایی قابل مطالعه است. کتاب قدرت شهود هم معرفی شده: اینجا
– کتاب بینش و تفکر شهودی از گری کلین – سایت متمم – نیاز به اشتراک ویژه دارد: اینجا
– سایت گری کلین (انگلیسی) که آرشیو خوبی از صحبتهای او را دارد: اینجا