(نوشته شده در 10بهمن ۹۵)
.
پیشنوشت. نمیدانم بعدا هم به سراغ آقای والی خواهم رفت یا نه، اما علیالحساب خواستم بگویم آقای والی یک شخصیت واقعی است (هر چند اسمش را کمی تغییر دادهام).
یکی از دبیرهای خوب دوران دبیرستان ما، آقای والی بود. از آنها که هم آن موقع و هم الان دوستش داشته و دارم.
همیشه دغدغهی پیشرفت ما را داشت و بر خلاف بیشتر معلمها که ما برایشان چندان اهمیتی نداشتیم (مثل معلم ادبیات که حین کلاس و با موبایلش ماشین و زمین خرید و فروش میکرد) او حین و حتی بعد کلاس فکرش مشغول ما بود.
گاهی از آینده برایمان حرف میزد.
گاهی از نحوهی فکر کردن.
گاهی از خود خواهی.
و گاهی از حرفهایی که بعدا فهمیدم اسم دیگرشان «سیستمی فکر کردن» است.
هر چند همیشه حرفهای آقای والی رویم تاثیر داشت و باعث میشد بهتر فکر کنم، نمیدانم آن وقتها چقدر از حرفهای او را واقعا میفهمیدم.
یکبار اول سال بود و آقای والی داشت درباره هدف گذاری و مزیتهای داشتن هدف در زندگی صحبت میکرد. از اینکه داشتن هدف به ما انگیزه میدهد. از اینکه داشتن هدف باعث میشود در زندگی برنامه داشته باشیم و وقتمان به هدر نرود…
وقتی که حرف زدنش درباره هدفگذاری کم کم داشت به آخر های خودش میرسید، به عنوان آخرین ویژگی (و مزیت) داشتن هدف در زندگی، روی تابلو نوشت:
اگر هدفی بزرگ در زندگی داشته باشی، در صورت حرکت نکردن به سمت آن عذاب خواهی کشید…
نمیدانم هنوز هم آقای والی برای بچهها از این حرفها میزند یا نه.
حتی نمیدانم هنوز هم خود او به این جمله – آنطور که آن روزها باور داشت – باور دارد یا نه.
اما امروز فکر میکنم میدانم منظور او چه بوده.