در پست قبلی، گفتم که درحال برنامه ریزی برای امسال هستم. همچنین درباره برخی موضوعاتی که حول موضوع برنامه ریزی به نظرم میرسید، نکتههایی را نوشتم (از جمله روش برنامه ریزی هفتگی یا weekly plan).
در زیر آن نوشته، دوست خوبمان پریسا حسینی عزیز لطف کرده و کامنت کاملی رو نوشتند. نظر پریسا برای من مفید بود و حیفم آمد حرفهایش در حد کامنت بماند.
حرفهای پریسا را اینجا میآورم و بعد، نکاتی را که به ذهنم میرسد – در تایید و تکمیل حرفهای او – مینویسم (دقیقا کپی کردم و قسمتهای کلیدیتر را بولد کردم).
“من اصولا در برنامه ریزی کنکورم موفق بودم. یک دفتر داشتم که هر صفحه اش مربوط به یک هفته بود . معمولا بیشتر چیزها رو تو برنامه ریزی رعایت می کردم. مثلا جاهای خالی به اندازه می گذاشتم که اگر به علت اتفاق پیش بینی نشده نتونستم واحدی و مطالعه کنم بتونم اونجا این کارو انجام بدم.(البته دوران کنکور یه ویژگی داشت، اونم این بود که مشخص بود قراره تا چه زمانی چه مبحثی و کامل بخونیم) اما این روزها من هم مثل شما یک مقداری گیج شدم(احتمالا البته، نمیدونم شما چنین حسی دارید یا نه) یک دلیلش مبهم بودن آینده است، با اینکه می دونم امسال می خوام روی رشد فردی و حرفه ایم سرمایه گذاری کنم، و مصداق هاشو به صورت کلی می دونم، خیلی تصویر آینده برام واضح نیست، شاید می تونم تا دوماه اخیر و پیش بینی کنم. به خاطر همینه با اینکه خیلی به برنامه ریزی باور دارم و فکر می کنم اگر بدونم چی می خوام می تونم یه برنامه خوب بریزم، اما هنوز یک برنامه به همون صورتی که شما تعریف کردید ننوشتم. البته یک دلیل دیگه هم داره، می ترسم اتفاقات پیش بینی نشده زیاد بیافته و در نهایت نتونم به اندازه کافی به برنامم عمل کنم و عزت نفسم بیاد پایین!!، اینه که به خودم قول نمیدم که تا هفته مثلا چهارم فلان کتاب را بخوانم.
خلاصه این پست شما خیلی من و به فکر فروبرد. من خیلی دوست دارم این برنامه ریزی عملی بشه چون احساس آرامش به آدم میده و باعث میشه کمی از آشفتگی ذهنی رها بشم.”
پریسای عزیز
دقیقا همینی هست که میگی و من هم احساس گیجی میکنم :))
میدونی. من هم خیلی فکر کردم و به چند تا نتیجه رسیدم.
یکیاش همین موردی هست که تو میگی. آینده واقعا مبهمه برام. شاید خوبیِ کنکور و بعدش هم دانشگاه این بود که کاملا شفاف بود. دروس مشخص بودن. تاریخ امتحان مشخص بود. تفریحات مشخص بودن. و اگه کمی با حوصله برنامه ریزی میکردی (و مثلا به قول تو خیلی فشرده برنامه نمیریختی و انعطاف پذیریاش رو مد نظر داشتی) و تو اجرا هم تنبلی نمیکردی، به ندرت میشد که برنامه اجرا نشه.
اما تو زندگی واقعی شرایط متفاوته.
واقعا معلوم نیست من سه ماه دیگه میخوام چیکار کنم. چه برسه به یکسال.
اما به هر حال – چون من هم مثل تو دقیقا میدونم و ایمان دارم که برنامهریزی کار مفیدیه – به نظرم باید یک جوری برنامه ریزی کنیم که از مزایای داشتن برنامه بهره ببریم و در عین حال کمترین هزینه رو هم متقبل بشیم – هزینه هایی مثل عزت نفس که تو به خوبی بهش اشاره کردی.
پریسا.
امروز آقای کشاورز هم کامنتی گذاشتن و نوشتن که “قربانی کردن” خیلی مهمه و نباید ساده از کنارش بگذریم (+).
در واقع، به نظرم الان باید درباره اینکه چی رو نباید بخوایم باید تصمیم بگیریم . معدود چیزهایی که میتونیم بخوایم رو هم پیدا کنیم و برای اونها برنامه بریزیم.
به نظرم، یکی از چیزهایی که من تا بحال تو برنامه ریزی برای توسعه مهارتها رعایتش نمیکردم – و به نظرم ضررهای نسبتا زیادی هم بابتاش دادم – این بوده که اهدافم رو محدود نمیکردم.
فرض کن من پارسال 10 کتاب خوندم و فکر میکنم کم هست.
احتمالا بعیده یک دفعه بتونم این تعداد رو به 50 تا برسونم. منطقیاش این هست که امسال برای مثلا 15 تا برنامه بریزم.
اما دلم نمیاد. با خودم میگم ایشالا خدا کمک میکنه و هر چی بیشتر که بتونم مطالعه میکنم – به این امید که 20 تا بخونم یا بیشتر.
و اتفاقی که میوفته اینه که آخر سال میبینم 8 کتاب خوندم (درباره راندمان اصلا صحبت نمیکنم که وقتی بدون برنامه کتاب میخونیم، ممکنه یک هفته 300 صفحه بخونیم و کتاب هم تموم نشه و کمی بمونه. بعد 100 صفحه آخر کتاب رو سه هفته بعد بخونیم – که احتمالا کلی از مباحث قبلی یادمون رفته و بازدهی خیلی خیلی کمتره).
درباره دروس متمم هم همینه.
به جای اینکه بگم اکی. تو این سه ماه من میخوام مثلا دو درس رو بخونم، تموم کنم، تمرین ها رو حل کنم و پروژهشون رو بدم، میگم هر چی بیشتر، بهتر! و این میشه که آخر سه ماه میبینم پیشرفتم خیلی کم بوده.
اگه بخوام جمع بندی کنم، یکی از نکاتی که تو این چند سال به من ضربه زده همین بوده که اهدافم رو محدود نکردم – امسال به امید خدا این کار رو انجام میدم.
مرسی که با کامنت خوبت باعث شدی بهتر و بلندتر فکر کنم.
امیدوارم سال خوبی داشته باشیم:)
8 Comments
من با شما موافقم، آینده مبهمه و ما نمیدونیم به کدوم اهدافمون باید اولویت بدیم و این چند سکه ی عمر که در دستمونه رو روی کدوم اسب شرط ببندیم. اما بعضی از مهارت ها و توانمندی ها، از ضروریات موفقیت هستند، فارغ از رویدادهای گذشته و آینده، اینکه در چه رشته ای درس خوانده ایم و یا به چه شغلی مشغول خواهیم شد. بعنوان مثال، خوب و شفاف اندیشیدن (در قالب تفکر سیستمی، تفکر استراتژیک یا تفکر نقادانه)، همواره می تواند برای ما مفید باشد. همچنین است مهارت تصمیم گیری و مهارت های ارتباطی.
سلام علی جان
بله. درسته موافقم باهات. یکسری مهارتها هستن که در اولویت هستن. نمیدونم زبان انگلیسی تو چطوریه، ولی برای شخص من رسیدن به سطح بالا تو زبان هم یکی از همین مهارتهایی هست که امیدوارم امسال بتونم منظم تر از همیشه روش وقت بذارم.
مرسی که اینجا نوشتی 🙂
سلام.
محمدرضا،یادآوریت در مورد این که تصمیم بگیریم چی رو نباید بخواهیم و معدود چیزهایی که میتونیم بخواهیم رو هم پیدا کنیم،برام تازگی داشت تا حالا از این زاویه بهش فکر نکرده بودم،خیلی خوبه که به این نکته اشاره کردی. من معمولا همه چی رو با هم میخام و در کل به هیچ کدومم نمیرسم.
در مورد محدود کردن اهداف هم یه جاهایی باهات موافقم و یه جاهایی بر خلاف تو فکر میکنم.
به نظرم همونطور که مثال کتاب خوندن رو زدی،اگر سال گذشته 10تا کتاب خونده باشم بعیده که امسال بتونم 50تا بخونم و بهتره که توقع کمتری از خودم داشته باشم.
اما به نظرم منطقی هم نیست که برای 15تا برنامه ریزی کنم.یعنی به نظرم اصلا مهم نیست که امسال چند تا کتاب بخونم چیزی که برام خیلی مهمه اینه که بتونم هر روز کتاب بخونم.ممکنه آخر سال بشه 15تا، شاید بیشتر یا کمتر.
در کل اینو میخام بگم که به نظرم عادت به هر روز کتاب خوندن در دراز مدت هم پایدارتره هم باعث میشه نظم شخصی رو وارد زندگی مون کنیم.البته بعد از اینه که درس نظم شخصی در پانزده دقیقه در متمم رو خوندم و تمرین رو انجام دادم به این نتیجه رسیدم. (اگه در یادآوری خاطرات اشتباه نکنم،اولین تمرینت در متمم رو هم در این درس نوشتی).درکل با نظر شهرزاد بیشتر موافقم که در وبلاگش با عنوان می خواهم زنجیره را نشکنم بهش اشاره کرده.
در مورد خوندن درسهای متمم هم باهات موافقم که تمرکز رو یه درس و انجام تمرین هاش موثر تره تا پراکنده خوانی،اما به نظرم مهم اینه که بتونم هر روز به این درس مراجعه کنم،یاداشت برداری کنم،تمرین ها رو بخونم و در آخر خودم تمرین درس رو انجام بدم.به نظرم اصلا مهم نیست که این کار چند ماه زمان میبره.
محمدرضا شرمنده زیاد حرف زدم،راستش فعلا نظرم اینه. تو هم زیاد جدی نگیر فقط خواستم یه حرفی زده باشم.
وحید جان سلام
خوشحالم که لااقل بخشیاش برات مفید بوده،
میدونی. من خودم هنوز تست نکردم این روش رو. اما سه دلیل باعث شده فکر کنم شاید این محدود کردن خواسته ها، بیشتر از عیب، برامون خوبی داشته باشه.
اولین الهام رو از محمدرضا گرفتم تو سر کلاس مذاکره تو دانشگاه شریف (هر چند قبلا هم تو کتابش خونده بودم اما روم تاثیر نذاشته بود). درباره خطوط قرمز بود و “نقطه ترک مذاکره” . میگفت اگه میخوای بری مثلا خونه تو بفروشی (یا یک گوشی بخری)، “یک عدد معین” تعیین کن و بگو اگه از این رقم یک ریال هم کمتر شد، نمیفروشم (یا گوشی رو نمیخرم). تا جایی که من کلاس رو دیدم، این یکی از مهمترین قوانین ابتدایی مذاکره به نظرم میرسه (توضیح بیشتر و کاملترش رو تو متمم هم میتونی بخونی).. میدونم شاید بیربط به نظر برسه، ولی من حس کردم احتمالا تعمیم این نکته به برنامه ریزی هم میتونه برام مفید باشه.
دومین چیزی که تو ذهنم بود وقتی گفتم اهدافمون رو محدود کنیم، یه نقل قول از متمم بود که قبلا خوندم و تو ذهنمه با این مضمون که : عصاره استراتژی این است که برای آرزوهای خود سقف قائل شوید.
سومین دلیل هم تجربهی شخصیم بود که به کرات اینطوری ضرر کرده بودم.
البته میگم این کلا نظر منه که احتمال زیادی هم داره کاملا درست نباشه و حتی اگه باشه، به نظر من قابل توصیه به همه نیست (همونطور که تو پست قبل توضیح دادم).
راستی من یادم نبود که اولین کامنتم تو متمم چی بوده. ولی وقتی گفتی یادم افتاد و بسی خوشحال شدم.
ممنونم ازت به خاطر حس خوبی که بهم دادی 🙂
محمدرضای عزیز
سلام، خیلی خوشحالم که تونستم کمک کنم و خیلی خوشحال تر که باعث شدم این بحث بیشتر مطرح بشه و ذهن من و شما و افراد زیادی درگیر این مساله مهم بشه. حرف جالبی زدی، کامنت آقای کشاورز و اون مطلب خودت و حرف های محمدرضاشعبانعلی رو خوندم. راستش یکی از چیزهایی که بارها و بارها از محدرضا شعبانعلی شنیدم و شنیدیم همین بحث قربانی کردن و هزینه هایی بوده که برای یک آرزو یک هدف و به طور کلی یک انتخاب باید بدهیم. اما تا امروز کمتر به این موضوع فکر کرده بودم. منظورم از فکر کردن پیدا کردن مصداق های این حرف در زندگیم هست. ترجیح میدم بیشتر درموردش فکر کنم و یک مطلب جداگانه درموردش توی وبلاگم بنویسم، اما فعلا فکر میکنم الان تو بیستو پنج سالگی جایی هستم که زندگی برام جدی تره، شاید همین باعث بشه تفریحاتم لذت هام و ارتباطاتم و بهتر و در راستای هدفم که رشد فردی و حرفه ای هست محدود کنم. باید بیشتر در موردش فکر کنم و بیشتر مصداق هاشو پیدا کنم.
ممنونم از بابت ادامه و بحث بیشتر:)
موفق باشی.
سلام پریسا جان.
لطف اصلی رو تو کردی که کامنت گذاشتی در پست قبل. امیدوارم این مطلب هم – که در واقع بسط همون حرفهای خودته – تا حدی کمک کرده باشه به راحت تر فکر کردنت.
اتفاقا من هم احساس مشابهی دارم. فکر میکنم ما الان نکات زیادی خوندیم، اما شاید گاهی بعضی از ما تو پیدا کردن مصداقهای موضوعات تو زندگی خودمون تعلل کردیم – در بعضی موضوعات -. و چه اتفاق خوبی هست اگه بتونیم تو عمل هم این مفاهیم رو به کار ببندیم.
منتظر نوشته ات هستم دوست خوبم و امیدوارم زودتر بنویسیاش 🙂
سلام،
این متن خیلی به دلم نشست مخصوصاً این که نوشتی کامنتی از آقای کشاورز “قربانی کردن” چقدر به دلم نشست
واقعاً ما چقدر خودمان را، برنا مه هایمان را، … قربانی می کنیم هر کاری کردم نتوانستم کامنت نگذارم
بایستی بیشتر روی این قربانی کردن فکر کنم و حتی برای خودم هم که شده چیزی بنویسم مثلاً یکی از مشخصات قربانی اینه که خودن قربانی کنی تنها خودت، نه اینکه به اجبار محیط “قربانی” کنی نه اینکه بعد از اینکه از دستت رفت قربانی کنی باید دستت باشه تا “قربانی” بشه، حالا این مفهوم “قربانی و روز قربان” را از یه زاویۀ دیگه می بینیم. ضمناً خیلی بلاها هم از “قربانی نکردن” به دست میاد.
یه مفهوم دیکه ای که خوشم اومد مفهوم اینه که می خوای هندوانه بیشتر برداری می زنی همه را می شکنی، این perfectionist هم که دست بردار من نشد. خیلی زیبا پارسال ده تا کتاب خونده یهویی می خواهد سی تا کتاب بخواند آخه پس این روند کجاست پس نگاه به سابقه کجاست پس عقل کجاست؟ می دونم کمی تلخه که بگی من پارسال ده تا کتاب خواندم امسال سعی کی کنم دوازده تا بخوانم که حتی شاید باعث بشه پانزده تا کتاب بخوانی اما اگر از اول بگی بیست تا اصلاً دوازده تا را هم نمی تونی بخونی
بعضی اوقات می خوام متنی و توضیحی در englishuse.com بنویسم با اینکه عضق و علاقمه ار زبان نوشتن اما اول کار سخته اما می گم خوب فقط ده دقیقه بعد می بینم یه پست رو مثلاً بعد یک ساعت تمام کردن با اینکه اول با ده دقیقه شروع شده بود حالا این در مورد چیزیه که خیلی علاقه دارم وای به حال چیزی که به زور باشه
می دونم خیلی نوشتم
با تشکر
محمدحسن جان سلام.
نمیدونم چطور شده بود که کامنت تو از زیر دستم در رفته بوده. بابت این عذر میخوام.
دقیقا همینه. اصلا خیلی وقتها میشه چپ میرم راست میام میبینم همین یه نکته رو اگر رعایت کنیم – و همه چیز رو با هم نخوایم – خیلی زندگیمون بهتر میشه.
محمدحسن من فروشنده لوازم خانگی هستم. شاگرد فروشگاه پدرم. امروز آزمونی رو یکی از شرکتها برگزار میکرد (ال جی) برای اینکه ببینه سطح فروشندهها چقدره. آزمون آنلاین بود. شاید یک ساعت وقت میگرفت. اما من برای اولین بار بود که شرکت نکردم. فکر کنم باید یاد بگیرم که از این به بعد هم توی خیلی از زمینهها، وارد رقابت نشم. اخه قدرت و زمان و فرصت و تمرکز همه ما محدوده.
اگه یاد بگیریم خدا و خرما رو با هم نخوایم، اتفاقات خوبی میتونه بیوفته.
من که دلم خیلی روشنه 🙂
باز هم مرسی که نوشتی و ببخشید که دیر کامنتت تایید شد.
قربونت 😉