پیشنوشت. تا جایی که من میفهمم، تکیه بر خوانده ها درباره زبان بدن از کتابها و مقالات، و تلاش برای تحلیل و آنالیز آدمهای اطراف طبق آن کتابها و مقالات، کاری علمی نیست. آنهم کتابها و مقالات غیر بومی که طبیعتا و با توجه به فرهنگی بودن شدید این بحث، نمیتوانند در فرهنگ ما چندان کاربردی داشته باشند.
بنابراین کل نوشته زیر را صرفا به عنوان مشاهده و خیالپردازی نویسنده در نظر بگیرید (هر چند برایم جالب است که این زبان بدن را در بانک های دیگر هم به دفعات مشاهده کردهام).
اصل نوشته:
به نظر میرسد برای افرادی که به مترو دسترسی ندارند (تا در آنجا به زبان بدن افراد دقیق شوند) بانکها جزو بهترین جایگزینها هستند.
هر چند، شخصا همیشه چند صفحه از روزنوشته ها را در مرورگر موبایلم دارم و اوقاتی که دقایقی را بتوانم تمرکز بگیرم، آنها را میخوانم. اما گاهی این تمرکز درست برقرار نمیشود.
مخصوصا وقتی تعداد نفرات کمی به نوبتت مانده باشد و مجبور باشی کاملا Alert بمانی (تا بعدا با کارمند بانک چانه نزنی که من اینجا بودم و نشنیدم!).
یا گاهی هم مثل امروز، که مرورگر نامردی میکند و برای نمایش صفحهای که قبلا رویش باز بوده، اتصال به اینترنت را طلب میکند – که با توجه به ترجیحم به نداشتن اینترنت همراه، در آن لحظات برایم مقدور نیست.
امروز هم از آن روزها بود.
هم بانک خیلی شلوغ نبود – که بتوانم با خیال راحت محتوایی آموزشی بخوانم. و هم حافظه مرورگرم جواب کرد و هیچ کدام از صفحات بازِ روی خودش را نمایش نداد.
هر چند درسهای زبان بدن را بطور پیوسته نخواندهام و از زبان بدن فقط در حد “خندهی واقعی و خنده دیپلماتیک” و “گارد گرفتن” و “یکی دو ژست چهره” میدانم (که چون دانش محدود احتمال بیشتری دارد توهم فهمیدن ایجاد کند، کاش همین ها را هم نمیدانستم)، اما به هر حال انگار گزینه دیگری هم نداشتم.
به این فکر افتادم که کمی زبان بدن تمرین کنم! مواد مورد نیاز تمرین (= آدمها) هم به حد کافی در دسترس بودند.
اطراف را نگاه کردم و در صورت های اطرافیانم دقیق تر شدم.
آقایی جلوی باجهی تسهیلات بود و داشت مراحل وام گرفتنش را طی میکرد. ژست عجیبی گرفته بود و لبخند ریزی میزد. اگر حوصله داشتم – و احتمالا امکانش را – پیگیری میکردم تا ببینم در آینده قسطهایش را به موقع پرداخت خواهد کرد، یا حدسِ من درست بوده!
البته روی این حدسم خیلی تاکید ندارم. چون آقایی که میگویم چند دقیقه بعد از بانک خارج شد و فرصت من برای آنالیز چهرهاش، چند دقیقهای بیشتر نبود.
وقتی او رفت، به این نتیجه رسیدم که کارمند پشت باجه مورد مناسب تری هست. هم ثابت یکجا نشسته و قرار نیست جایی برود. و هم برای زل زدن به او نیاز نیست به اطراف بچرخم و فقط کافی است روبرو را نگاه کنم.
با این استدلالها، سوژهی بعدی را انتخاب کردم: کارمند باجه 4.
در رفتارش، کمی استرس میدیدم.
دستهایش کمی میلرزید – شاید به خاطر این بود که آخر ماه است و مراجعینش نسبت به روزهای گذشته به نحو محسوسی بیشتر شده بودند. شاید میترسید آخر وقت پول کم بیاورد. شاید هم حدس میزد دسته گلی به آب داده باشد…
اما رفتاری که قبلا در خیلی از بانکی های دیگر هم دیده بودم، در اقای شماره 4 هم دیدم:
دستی، زیر چانه و دهان را پوشانده بود.
تا جایی که من میدانم، متخصصین زبان بدن این مورد را نشانه مخفی کردن چیزی از طرف مقابل میدانند.
اما یک باجه دار یا یک کارمند بانک، چه چیزی را میخواهد از بقیه پنهان کند؟
شاید دوست ندارد پول نقد به مشتریان بدهد و با هزار بهانه و ترفند و دروغ، میگوید که پول ندارد. (گاهی این صحبتهای غیرمنطقی را از زبان بعضی کارمندان شنیده و میشنوم که موقع وصول چک، به زور میخواهند برای آدم حساب باز کنند! یا شماره حسابی بگیرند و پول را مستقیما به آن حساب واریز کنند و در هر حال، از دادن پول نقد طفره بروند)
شاید مقداری پول اضافی از کسی گرفته و حتی شاید موقع گرفتن هم متوجه شده، اما وسوسه شده آن را در آخر وقت برای خودش بردارد!
یا یک وام بدون بهره جدید با سهمیه محدود برای شعبهشان آمده و رئیس به او قول داده که در ازای امتیازی، آن وام را به او بدهد – در حالی که بقیه همکاران از این شرایط جدید خبری ندارند!
شاید هم مشکلی خارج بانک دارد که قسمتی از فکرش را مشغول کرده. اما دوست ندارد کسی درباره آن موضوع چیزی بداند…
لیست خیالپردازیهایی این چنینی را میشد همچنان ادامه داد. اما در همان لحظه، آقای شماره 4، مشتری پیش از من را راه انداخت. دستگاه شماره مرا صدا زده و تئوری پردازی ها و تمرین زبان بدن من (!) را، در همین مرحله نیمهتمام باقی گذاشت.
پینوشت. یکی از مواردی که من میشناسم و ذهن را برای دیدن زبان بدن اطرافیان آماده (و شاید بیش از حد آماده) میکند، دیدن سریال Lie to me است. این سریال، بر اساس زبان بدن و با اغراق شدید در آن ساخته شده است و نقش اول آن، دکتر لایتمن، متخصص زبان بدن است که سعی میکند با استفاده از زبان بدن و حالات چهره، از پروندههای جنایی و امنیتی سر در بیاورد..
باید یادم باشد که دفعه بعد و قبل از رفتن به بانک، یک قسمت از این سریال را ببینم 😉
1 Comment
وقتی ههیچ شناختی (تاکید میکنم هیچ شناختی) از سیستم کاری بانک نداری نظریه یردازی نکن . زشته