رویاهایی که نمی‌خواهیم برآورده شوند

(نوشته شده در ۱5 بهمن ۹۵)

.

پیش‌نوشت. یکبار در یکی از کامنت‌های متمم، مطلبی از کتاب پائولو کوئیلو نوشتم که می‌خواهم آن را یکبار دیگر هم اینجا تعریف کنم. فقط با توجه به اینکه رمان را خیلی وقت پیش خوانده‌ام، احتمال اشتباه در تعریف آن زیاد است. اما فکر می‌کنم اصل مطلب را درست یادم مانده.

کیمیاگر، رمان معروف پائولو کوئیلو، داستان پسری جوان بنام سانتیاگوست. سانتیاگو محل زندگی و گوسفندان خود را رها می‌کند (شغلش چوپانی است) و در جستجوی گنجی که یک شب رویای آنرا دیده بود، می‌رود.

داستان پر از اتفاقات جالی است و اگر آنرا نخوانده‌اید، پیشنهاد جدی من این است که با ترجمه‌ی آر.ش حجا.زی در اینترنت جستجو کرده و بخوانید.

اما چیزی که می‌خواهم برایتان تعریف کنم، مربوط به فروشگاهی است که سانتیاگو در طول سفرش چند وقتی را در آن کار می‌کند.

صاحب فروشگاه مردی مسلمان است و در گفتگویی، سانتایگو متوجه می‌شود که او «آرزوی رفتن به خانه‌ی خدا» (و دیدن کعبه) را دارد. اما هیچ اقدامی در جهت رسیدن به آن آرزو و رویای قلبی انجام نمی‌دهد.

روزی که سانتایگو می‌خواهد فروشگاه را ترک کند و به ادامه‌ی سفرش بپردازد، از صاحب فروشگاه سوال می‌کند که چرا با وجود اینکه خیلی دوست دارد، به مکه نمی‌رود؟

صاحب فروشگاه می‌گوید:

مکه در ذهن من یک رویاست.

اگر به مکه بروم، دو حالت خواهد داشت. یا کعبه آنطوری نیست که من تابحال فکر می‌کردم. که در این صورت حسرت این را خواهم خورد که عمرم را تباه کرده‌ام و رویای یک عمرم آنطوری نبوده که من گمان می‌کردم.

اگر هم همانی باشد که فکر می‌کردم، بهر حال باید «رفتن به مکه» را از رویاهایم حذف کنم. حال اینکه من تنها همین یک آرزو را از دنیا با خود دارم.

دوست دارم این آرزو، برایم همچنان آرزو باقی بماند و با این خیال که یک روزی به مکه خواهم رفت، «رویای رفتن به خانه‌ی خدا» امید بخش و انگیزه بخش زندگی من باشد…

فکر می‌کنم درباره‌ی داشتن رویا و آرزو (و شاید شکل رسمی تر آن داشت هدف)، می‌شود از چند چیز ترسید.

  • اینکه من رویایی را تعقیب کنم که رویای من نیست. رویای جامعه، مدرسه، نظام، خانواده‌ام یا هر کس دیگری است. ولی رویای من نیست. یا به قول محمدرضا جان، رویای آموخته شده است.
  • اینکه رویاهایم از جنس رویاهایی باشند که رسیدن به آنها، باعث می‌شوند «در ذهنم تیک بخورند» – و دیگر بودن و نبودنشان برایم مهم نباشند. (افراد بسیاری را دیده‌ام که قبولی در دانشگاه برایشان چنین رویایی است. شاید به همین دلیل است که دوستانی بسیار با استعداد داشته ام که با رتبه‌های خارق العاده به دانشگاه رفته‌اند، اما بعد قبولی انگار موتورشان خاموش شده باشد. دیگر به کل از درس خواندن می‌افتند و احتمالا نتیجه‌اش را می‌توانید حدس بزنید. مشروطی های متوالی و معدلی بسیار پایین.)
  • اینکه رویایی را تعقیب کنم که تاریخ مصرفش برایم گذشته باشد. و حتی موقع آن تیک خوردن هم حس مثبتی نداشته باشم.
  • اما یکی دیگر از ترس‌هایم، که هر از گاهی با خودم مرور می‌کنم، این است که نکند من هم تعدادی از رویاهایم را با استدلال «رویای زیارت خانه‌ی خدا» در داستان بالا، برای خودم رویا نگه دارم.

امیدوارم در آینده باز هم فرصت شود و درباره رویا و رسیدن به رویا، بیشتر فکر کنم و بنویسم.

 

پی‌نوشت. ایده نوشتن این مطلب در گفتگو با یکی از دوستانم به ذهنم رسید. ازت ممنونم صدیقه.

5 Comments

  1. حسین گفت:

    لازم شد که حتما کیمیاگر رو بخونم با این تفسیر
    نقل حکایت از کتاب و تشریحش به این شکل خیلی عالی بود و مطلب مفید و زیبایی نوشتی

  2. Reza گفت:

    سلام برشما دوست عزیز ، من داستان کیمیاگر را قبلن خوانده بودم و ذهنم درگیر همین نگه داشتن رویا (رفتن به مکه) ، مشغول بود ، خیلی درگیر بودم که آیا فلسفه پیرمرد درسته یا سانتیاگو .. به نظر خودم صاحب مغازه افکار قشنگی داره اما جور در نمیاد .خخ ،، لطفا بیشتر تحلیل کنید من بفهمم .ممنونم .

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *