امروز با یکی از دوستانم درباره مبحث کمیابی منابع صحبت میکردیم و اینکه مدل ذهنی فردی با این ویژگی چه شکلی است. میگفت یکی از نشانههای آن، ترس زیاد از دزدی ایده توسط دیگران است (محمدرضا مدل ذهنی با اعتقاد به کمیابی منابع را یکی از دامهای کارآفرینی میدونه).
احتمالا شما هم از این افراد در اطراف خود دیدهاید (یا شاید خود ما گاهی در این حالت ذهنی قرار بگیریم).
افرادی که فکر میکنند همهی چیزهای خوب، محدود هست:
کار خوب محدود است.. پول کم و محدود هست.. ایده که خیلی چیز مهمی است و نباید لو برود…
به هر حال، و صرف نظر از اینکه این مدل ذهنی چقدر میتواند مضر باشد یا مفید (بسته به افق تحلیل)، همیشه در بحث «دزدی ایده» دو خاطره یادم میآید. گفتم اینجا بنویسمشان.
خاطره اول مربوط به یکی از همکلاسیهای دانشگاهم است (کسی که امروز هم با او دوست هستم و همیشه از نگاهش به زندگی یاد گرفتهام).
به نظر من، یکی از جذاب ترین مباحث رشتهی الکترونیک، قسمت میکروکنترلر هاست.
اگر با میکروکنترلر آشنایی ندارید، میکروکنترلر یک قطعه الکترونیکی است که میشود برای آن برنامهنویسی کرد تا کار خاصی را انجام دهد. از کارهای ساده مثل چشمک زدن یک لامپ ال ای دی، تا آیفونهای تصویری، و تا مدار های بسیار پیشرفته تر مثل مدارات گیرنده سیگنال در تلویزیون یا فضاپیماها .. را میتوان با میکروکنترلر انجام داد.
دوستم یکبار حرف جالبی میزد.
میگفت: اوایل که یک ایده یا روش برنامه نویسی به ذهن آدم میرسد، فکر میکند خیلی زحمت کشیده و به دستاورد بزرگی نایل آمده.
به راحتی حاضر نیست روش نوشتن آن برنامه یا حتی ایدهی آن را با کسی به اشتراک بگذارد.
حتی خیلی وقتها درباره آن حرف هم نمیزند. مبادا ایدهاش لو برود!
اما این فقط برای مبتدی هاست.
وگرنه بعد از مدتی وقتی آدم کمی وارد تر میشود، میبیند این خارجیها، برنامههای خیلی پیشرفتهتر و ایدههای خیلی خفن تر را در اینترنت، رایگان برای دانلود گذاشته اند!
همیشه هم یک مثال داشت از یکی از برادران چشم بادامی، که یکی از برنامههای کاربردی از میکروکنترلرها را با صرف کلی وقت، نوشته و رایگان در اینترنت قرار داده …
مثال دومی که با شنیدن کمیابی منابع و بحث ایده دزدی به ذهنم میآید، یکی دیگر از همکلاسیهای دوران کارشناسی است.
یکبار که این همکلاسی به من زنگ زد، بعد از احوال پرسیهای اولیه – که مثل خیلی از احوالپرسیهای ما، از اصل حرف بیشتر طول کشید – ، گفت که یک ایده دارد.
من عادت داشتم سر کلاسهایی که حوصلهام سر میرفت، کتاب آزاد بخوانم. درباره کسب و کار و تبلیغات و … . و احتمالا از آنجا در ذهن این دوستم هم مانده بودم و فکر میکرد من میتوانم کمکاش کنم.
گفت که ایدهاش برای برای گوشیهای آیفون است. و اینکه ایدهی بزرگی است و اگر اجرا شود، کل نظام نرم افزاری آیفون را متحول میکند (!)..
هر چند فکر میکردم – و میکنم – که ایدههایی به این جذابی، معمولا توخالی و غیرعملی هستند، گفتم: خب ایدهات چیست؟
گفت: شوخی میکنی! انتظار نداری که ایدهام را به تو بگویم!
گفتم: تو به من زنگ زدی و درباره ایدهات از من کمک میخواهی و حالا نمیگی ایدهات درباره چیست!؟
کمی من من کرد …
گفت: راستی، میگن برای ثبت ایده باید بری دبی، درسته؟ ..
الان که بیشتر از 3 سال از آن زمان میگذرد و من همچنان منتظر مشهور شدن دوستم و ایدهی تحول آفرین او در آیفون هستم!
2 Comments
هاهاهاها
این دسته آدم ها خیلی باحالن دقیقا میخان ازت مشاوره بگیرن برای چیزی که تو نمیدونی باید راجع به چی صحبت کنی
آقا من یک ایده دارم ولی نمیتونم بهت بگم ایده ام چی لطف کن بهم بگو چیکار کنم
ممنون از نوشته هاتون
سلام حسین.
دقیقا همینه و جالبش اینه که از نظر گوینده خیلی بدیهیه که ایده شو نگه. اخه بقیه منتظرن بدزدنش :))
یکی دو بار دیگه هم مورد هایی مشابه پیش اومده ولی به شدت اینی که تعریف کردم نبوده.