پیشنوشت1. متن زیر، با الهام از متن رحیمه سودمند عزیز نوشته شده. با این تفاوت که رحیمهی عزیز به پشتوانهی کتابی که خوانده متنش را نوشته، و من صرفا از چیزی که حس میکنم، مینویسم.
پیشنوشت2.در تقویم میلادی، 8 مارس، روز جهانی زن نامگذاری شده.
نمیدانم فلسفهی داشتن یک روز چیست. احترام است. تجلیل است. یا تلاش برای برابری زن و مرد (که امروزه تا حدودی مد روشنفکری شده).
از طرفی، من درباره ی مقام و شخصیت زن، سوادی ندارم و اینجا صرفا به عنوان یک فرد که در جامعه بوده، میخواهم چند مورد از دیدهها، احساسات و تحلیلهایم را بنویسم.
رک بگویم. من اینها را نمیفهمم.
نه اینکه بعضی چیزها را ندیدهام.
که اتفاقا دیدهام.
فکر میکنم دیدن اینکه نگاه جامعهی ما – و احتمالا تا حدودی نگاه ما – یک نگاه جنسیت زده است، به آیکیوی خیلی بالایی نیاز نداشته باشد.
به قول متمم، وقتی ما در تعریف سادهترین موارد روزمره، از جملاتی شبیه : “اون پسره بود که …” ، “اون خانومه که مدیر ماست …” ، … استفاده کرده و هم در اطرافمان میبینیم، (جملاتی که در آنها کلمات وابسته به جنسیت افراد مطرح میشود، در حالی که ممکن است لازم نباشد) یعنی مدل ذهنی «مرد/زن بودن» در ما قوی است.
همینطور بسیاری از استریوتایپهایی که داریم، استریوتایپهای وابسته به جنسیت هستند. مثل این استریوتایپ که “برای یک دختر خوب نیست برای گرفتن حق اش صدایش را بلند کند – حتی اگر حق اش را بخورند”، “اوخ حواستو جمع کن راننده اش خانومه …” ، ..
در جامعه هم، علی الخصوص در شهرهای بزرگتر و جاهای شلوغتر، معمولا نمیشود در خیابان راه رفت و متلک و تیکه انداختن ها را با انواع و اقسام اصطلاحات زشت یا رکیک نشنید.
بله.
ما در این جامعه زندگی میکنیم و من هم این را میدانم و دیدهام..
میدانم و میتوانم حس کنم دختر بودن، امروز در این جامعه آسان نیست.
اما نمیتوانم – و نمیخواهم – بفهمم که دختر و زن یعنی «جنس دوم». یعنی «ضعیفه».
اگر منظور از جنس دوم، محدودیت باشد، مگر برای مردها محدودیت نیست؟
ممکن است بگویید به اندازهی زنها نیست.
و حالا باید بحث کرد که محدودیت کدام بیشتر و کدام کمتر است… بحثهایی که بعید است اگر به نتیجه برسند هم در نهایت دستاوردی داشته باشند.
حرفهایم کمی درهم شد.
میخواستم این را بگویم که به نظر من ،اینکه «جامعه» به جنسی به عنوان جنس دوم نگاه کند، با اینکه کسی «خودش» را جنس دوم بداند، میتواند یکی نباشد – و به نظرم یکی نیست.
وقتی صحبت از برابری زن و مرد میشود، گاهی اوقات یک خاطره در ذهن من تداعی میشود که شاید بشود اینجا هم گفت: خاطرهی کلاس کارگاه عمومی.
برایم ما، کارگاه عمومی در ترم یک ارائه میشد. کارگاه از کلی «کارِ دستی» تشکیل میشد که قرار بود از ما افرادی بسازد که کمی کار با آهن، کمی جوشکاری و… بدانیم. اما مطابق روال کلاس سایر کلاسهای عملی در مدرسه ( مثل کلاس هنر یا ورزش – که هیچ وقت جدی گرفته نشدند)، کارگاه هم انگار قرار بود باشد، فقط برای اینکه جایش در چارت آموزشی خالی نباشد.
در شروع ترم، به هر دانشجو یک تکه آهن میدادند، یک اره آهن بُر و یک سمباده! و دانشجوی بدبخت – که تازه چند ماه پیش به خیال خودش از کنکور خلاص شده – مجبور بود از این ابزارآلات و آن تکه آهن، یک سرِ چکش بسازد – که در نهایت به هیچ دردی هم نمیخواست بخورد (واقعا هیچ دردی).
بیشتر ترم را هم همین چکش سازی گرفت (خرجی برای دانشگاه نداشت و از طرفی، مدرس هم میتوانست با خیال راحت برود دنبال کارهای خودش!).
با زحمت آهن را میبریدیم و وای اگر که کمی به خطا میرفتیم. حالا باید با سمباده با جان آهن میافتادیم و میسابیدیم و میسابیدیم تا درست شود…
پسرها با هر بدبختیای بود، کار را انجام میدادند.
اما دخترهای همکلاسیمان. یادم هست با چه زحمتی این کار طاقت فرسا را انجام میدادند. و حتی با اینکه خیلی مواقع مجبور بودند کلاسها را دوبل شرکت کنند (در کلاس بعدی هم بمانند) و کلی هم اذیت میشدند، پیشرفتشان برای بریدن و سمباده زدن آن تکه آهنِ بیمصرف، کند و جزئی بود…
و من با خودم فکر میکردم – و میکنم – که کدام احمقی گفته بود باید کرس درسی کارگاه عمومی برای پسرها و دخترها یکی (و برابر) باشد…
تا اینجا که حرفهایم درد و دل بود. اما موضوع جنگیدن برای اثبات و این حرفها، دیگر خیلی غریب میشود و شاید نظر دادن من خیلی منطقی نباشد: “تو که نمیدانی یعنی چه… ما میجنگیم تا حقمان را پس بگیریم … حق تو را که نخورده اند … حقوق زنان باید …”
درست هم هست. من دقیقا نمیدانم زن بودن یعنی چه.
اما لااقل میتوانم آرزو کنم. برای آن گروهی از دوستانم که امروز احساس میکنند باید بجنگند تا حقوقشان را بگیرند..
آرزو کنم که این کار را نکنند. که این جنگ، برندهای ندارد..
که این تلاش، فقط روح لطیف آنها را فرسوده میکند..
آرزو کنم که دریابند، فرصت این عمر گران را. و اینکه حتی لحظهای را که برای «اثبات خود» و «اثبات حقوق خود» – در هر کاری – میگذرانیم، باید جزء عمر تلف شده به حساب آورد…: “آخر چه چیزی را به چه کسی میخواهیم ثابت کنیم؟”
آرزو کنم که خودشان باشند. برای خودشان.
یک زن. یک دختر. و نه یک جنس دوم.
.
پی نوشت و لینکهای مفید از آقامعلم:
1- زن باشیم یا مرد. وبیاد محمدرضا شعبانعلی عزیز درباره تاریخ گذشته بودن مدل «زن و مرد» در تحلیل روابط و معرفی تم شخصیتی «زنانه و مردانه» و مفهوم پردازی هر کدام (تعریف متغیرهای هر مفهوم و …).
2- وقتی متن بخش دوم (برابری) را مینوشتم، احساس کردم جایی از محمدرضا جان خوانده بودم که برابری مشخصترین نوع بیعدالتی است. اما وقتی در گوگل سرچ کردم، آنرا پیدا نکردم. (الان هم مطمئن نیستم که این جمله را محمدرضا جان گفته یا نه.)
اما در میانهی سرچ کردنم، به یک کامنت از محمدرضای عزیز رسیدم: “.. عمداً میگم برابری. چون میدونیم که عدالت که مفهومی ارزشمنده با برابری فرق داره و به تعبیر امام علی، عدالت به این معناست که هر چیزی در جایگاه خودش باشه.” (+)
3- در همین سرچ کردنها، دیدم که محمدرضا جان هم یک مطلب در مورد برابری زن و مرد دارند که البته نوشتنش مربوط به یک وبلاگنویس دیگر هست. من از خواندنش لذت بردم. شاید شما هم دوست داشته باشید: داستان شگفت برابری
2 Comments
محمد رضاى عزيز ، نقطه نظراتت رو دوست داشتم و مى خواستم بگم كه چقدر خوب تونستى اين موضوع پيچيده رو ساده و روان كنى .
چون مى دونم اهل شوخى هستى يه توصيه برات دارم : اگه الهام اينقدر خوبه ، چرا بيشتر نمى گيرى آخه ؟ :)))
رحیمه جان.
خوشحالم که دوست داشتی 🙂
میدونی. متن تو مثل کبریت بود که توی انبار باروت مغز من زده شد و باعث شد تا صبح بیدار بمونم و بنویسم. نمیگم خوب شده ولی تا حدود زیادی همونی شده که توی فکر منه. و از این بابت باید تشکر کنم ازت.
راستی الهام دست من نیست. ولی سعی خودمو میکنم بازم بگیرم :))