(نوشته شده در 7 آذر ۹۵)
.
پیشنوشت1 . نمیدانم با «مسابقات امدادی» چقدر آشنا هستید ( راستش را بخواهید من درست و حسابی آشنا نبودم!). آنطور که ویکیپدیا میگوید، “مسابقهٔ امدادی نوعی رقابت ورزشی است که در آن اعضای یک تیم هر کدام بخشی از مسیر را طی میکنند.” یعنی، یک مسابقه انفرادی (مثل دو، شنا، اسکی، اسکیت و …) در قالب تیمی برگزار میشود. بدین صورت که هر یک از اعضای تیم، قسمتی از مسیر مسابقه را بصورت انفرادی انجام داده و بقیه مسابقه را به هم تیمی خود واگذار میکند. برای مثال، در مسابقه «دو 4 در 100 متر امدادی» (4×100 metres relay) ، چهار دونده هر کدام مسافتی حدود 100 متر را میدوند و در پایان، «تیمی» که دوندهی نهاییاش زودتر به خط پایان برسد، برنده مسابقه خواهد بود.
پیشنوشت2. به ندرت با کسی بحث اقتصادی میکنم. نه که دوست نداشته باشم (که دارم).اما چون در اکثر اوقات، تحلیلهایی که از اطرافیان میشنوم صرفا تکرار حرفهای رسانههاست (خواه صداوسیما یا ماهواره)، به تجربه فهمیدهام بسیاری از بحثها، سطحی (و گاهی اشتباه) پیش میروند و به همین دلیل، سعی میکنم با دیگران وارد بحثها و تحلیلهای اقتصادی روزمره نشوم.
اصل مطلب. چند هفته پیش، و وقتی با یکی از آشنایان (که رودربایستی کمی هم با او دارم) روبرو شدم و چند دقیقهای با هم حرف زدیم، نکتهای در حرفهای او پیدا کردم که شاید خیلی مسئله عجیبی نباشد، اما برای من جالب بود و باعث شد لحظاتی، از دریچه نگاه او به کسبوکار های خانوادگی بنگرم.
در همان اوایل هم صحبتی مان، به من گفت: محمدرضا. حالا که دَرست را تمام کردهای، مشغول چه کاری هستی؟ آیا به شغلی مرتبط با رشتهات فکر میکنی؟ یا دوست داری در مغازه بمانی ودر فروشندگی کنی؟…
چون ذهن باز این آشنای عزیز را میشناختم، هرچند که در این مواقع و به بیشتر افراد، جوابهای سربالا و «از پیش تعیین شده» (!) میدهم، ترجیح دادم کمی با هم حرف بزنیم و نظر او را هم بدانم.
جواب دادم:”فروشندگی را شغل بدی نمیدانم و فعلا هم در فروشگاه هستم …”
وقتی صحبتهایمان کمی جلو رفت و از علاقه نسبی من به فروشندگی مطمئن شد، حرفش را ادامه داد و گفت: “به نظر من، اگر این کار را دوست داری، ادامهاش بده. کسبوکار مثل دو امدادی است. تابحال مسابقات امدادی را دیدهای؟ اینجا هم همین است. پدربزرگ تو کاری را شروع کرده و آنرا به پدرت سپرده، و حالا نوبت توست و میتوانی اگر بخواهی آنرا ادامه بدهی و مطمئن باش در دنیا، افرادی که شغل خانوادگیشان را ادامه و توسعه دادهاند، نسبت به افرادی که شغلی مشابه را، خودشان از ابتدا شروع کردهاند، جلوتر و موفقتر هستند …”
او برای اثبات حرفهایش، مثالهایی هم مطرح کرد. هر چند با مثال چیزی اثبات نمیشود، اما از مثالهایی که میگفت میشد حدس زد که شاید روزی خود او هم در انتخاب نوع شغلش، درباره این موضوع فکر کرده. یکی از مثالهای جالب او، داستان پزشکی بود که چند سال پیش، بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه، رویای داشتن مطب را رها کرده و وارد کسب و کار پدرش شده و امروز آنرا توسعه داده، مدیریت میکند و به یکی از موفقهای آن صنف تبدیل شده.
نمیگویم او درست میگفت یا اشتباه. اما هر وقت که به گفتگوی آن شب فکر میکنم، در دل خود- از داشتن چنین دوستان و آشنایانی خوشحالم-.
کسانی که کمک میکنند تا دنیای اطراف خودم را از دریچههای متفاوتی ببینم.