۱۰۰ نکته درباره تصمیم گیری شهودی | تکمیل شده: ۱۳ (آخرین آپدیت: ۲۹ آبان)

۱۰۰ نکته درباره تصمیم گیری شهودی از منابع مختلف

شهود، تفکر شهودی و تصمیم‌گیری شهودی در ذهن ما معمولا بار معنایی مثبتی داره. احتمالا این مفاهیم رو، چیزی نزدیک به پختگی می‌دونیم؛ که اشتباه هم نیست.

اما چطور میشه این مفاهیم رو بررسی کرد، ولی گرفتار ساده‌سازی بیش‌ازحد نشد؟

به نظرم رسید که صحبت درباره این مهارت‌ها در یک رشته مطلب می‌تونه روش خوبی باشه و دو مزیت داشته باشه:

اول اینکه چون قطعه قطعه است، کمک کنه که بتویم با صرف زمان‌های کوتاه‌تر، نکته‌ها رو به خاطر بسپریم و بعد در طی روز، تلاش کنیم به اون‌ها برگردیم. در ذهن‌مون مرورشون کنیم. مصداق‌ها رو پیدا کنیم.

و دوم هم اینکه با خواندن هر قطعه، بدونیم که صرفا در حال یادگیری یکی از صدها نکته‌ای هستیم که میشه در این زمینه یاد گرفت؛ نه بیشتر. و این نوع نگاه، از تقلیل و ساده‌سازی کل مفهوم تفکر شهودی و تصمیم‌گیری شهودی در یک نکته، جلوگیری کنه.

خلاصه اینکه از امروز، این رشته مطلب با عنوان ۱۰۰ نکته درباره تصمیم گیری شهودی در «کانال تلگرام گاه‌نوشته‌ها» منتشر میشه (و به تدریج در اینجا هم آپدیت می‌کنم).

امیدوارم در آخر مسیر حس کنیم که لااقل کمی هم که شده، با مفهوم تصمیم گیری شهودی آشناتریم.

جایگاه شهود (intuition) در زندگی [۱]

• توی اسنپ نشستید و متوجه میشید که راننده از مسیر همیشگی خارج شده…
• به یک کافه رفتید که به نظر لوکس میاد، اما از همون لحظه ورود احساس می‌کنید که نمی‌تونید به کیفیتش اعتماد کنید…
• همکارتون تو شرکت امروز خیلی سرحال به نظر نمی‌رسه و با شما برخورد سردی داره…

تو چنین شرایطی چه‌کار می‌کنید؟

ما در طی روز بارها و بارها به چنین شرایطی می‌‌رسیم. جاهایی که نیاز به چیزی پیدا می‌کنیم که میشه بهش گفت: شهود.

برای اینکه یه صدایی از درون‌مون میگه که یه چیزی جور نیست انگار. برای اینکه بفهمیم چه اتفاقی داره اطراف‌مون میوفته.
تا اگه لازمه، بر مبنای همین سیگنال‌های کوچک در دسترس، تصمیم بگیریم که بهتره چه کاری انجام بدیم.

بیاید به عنوان اولین نکته، سعی کنیم جایگاه شهود (intuition) رو در زندگی روزمره‌مون پیدا کنیم. چون اگه قراره سعی کنیم که یک چیزی رو بهتر کنیم، لازمه اول بتونیم اون رو شناسایی کنیم.

تمرین: به این فکر کنید که در روزهای اخیر، چه مواردی پیش اومده که نیاز به چنین تفکری داشتید؟ یا اقدامی کردید یا تصمیمی گرفتید که میشه اون رو شهودی دونست؟

***

مدل RPD در تصمیم گیری شهودی [۲]

فرض کنیم که ما جایگاه شهود در زندگی رو تا حدی درک کردیم.

سوال بعدی این میشه که آیا میشه اجزاء مکانیزم شهود و تفکر شهودی رو پیدا کرد؟ که با تقویت کردن اون‌ها بتونیم بگیم مثلا تصمیم‌گیری شهودی‌مون بهتر شده.

سوال به نظر سرراست میاد. ولی جوابش اصلا اینطور نیست.

یعنی یه سری ایده و مدل درست شده، ولی اینکه این‌ها چقدر از واقعیت رو پوشش میدن، هنوز خیلی مشخص نیست.

همه این‌ها رو گفتم که به RPD اشاره کنم. مدلی که گری کلین توی کتاب منابع قدرت خودش مطرح می‌کنه.

ولی چون موضوع مهمه، به نظرم بیاید یک وقفه بندازیم. شما به سوال زیر فکر کنید. تا در چند ساعت آینده این نکته رو در پیام بعدی ادامه بدیم:

تمرین: چطور میشه شهود یا مهارت تصمیم‌گیری شهودی رو تقویت کرد؟ ایده‌ای دارید؟

[دو از صد – ادامه]

تصور کنید اگر شما یک آتش‌نشان باشید و به یه صحنه آتش‌سوزی برسید؛
اول سعی می‌کنید که متوجه بشید شرایط چیه. چند راهکار که به ذهن‌تون می‌رسه رو بالا پایین می‌کنید. و در نهایت، انتخاب بهترین راهکار، و اجرا.
درسته؟

نه!
گری کلین نشون می‌ده که این روندی نیست که طی میشه.

تیم کلین با بررسی موارد حساس آتش‌سوزی به نتیجه می‌رسن که آتش‌نشان‌ها در حدود ۸۰٪ موارد از مدلی پیروی می‌کنن به اسم:
Recognition-Primed Decision Model (= RPD Model)

یا مدل تصمیم‌گیری مبتنی بر شناخت.

این مدل پایه‌ایه. و لازمه بارها بهش برگردیم. اما فعلا همین که مفهوم این مدل تو ذهن‌مون بمونه، کافیه:

اینکه مدل RPD، خصوصا در شرایط پیچیده‌ای که استرس بالاست و زمان کم، خیلی به کار میاد.

جایی که بر اساس شناسایی الگو، یک راهکار به ذهن می‌رسه و فرد همون رو جلو میره.
– هیچ مقایسه‌ای وجود نداره.

و به همین خاطر هست که وقتی تیم کلین از آتش‌نشان‌ها می‌پرسیدن که
«در فلان موقعیت حساس آتش‌سوزی، چطور تصمیم گرفتید؟»

این جواب رو می‌شنیدن که:
«ما که اصلا تصمیم نگرفتیم!»

موردی یادتون میاد که شناختن الگوی آشنا در یک شرایط خاص، کمک کرده باشه گزینه مناسب خودش جلوی چشم‌تون بیاد؟

اهمیت تجربه کردن [۳]

خود این نکته که «تجربه» باعث تقویت شهود میشه، چیز عجیبی نیست.

اما علی‌رغم ظاهر ساده، شاید کمتر دقت می‌کنیم که تجربه‌ها هر چقدر
– متنوع‌تر باشن،
– شامل موارد چالش برانگیز هم باشن،
– اون‌ها رو جایی بنویسیم و بعداً مرور کنیم،

تاثیر تجربه روی افزایش شهود بیشتر میشه.

درباره شهود تخصصی هم،
بیشتر کردن تنوع و عمق تجربه‌ها، همون چیزیه که یک آدم تازه‌کار رو به یک کارکشته متخصص تبدیل می‌کنه.

تمرین:
تجربه‌هایی که این روزها داشتید رو مرور کنید. کدوم موارد هست که می‌تونید بگید حتی کمی، باعث بیشتر شدن شهود در شما شده؟

اهمیت فیدبک [۴]

بخشی از کتاب منابع قدرت گری کلین - درباره اهمیت فیدبک در تفکر شهودی

نکته قبل درباره اهمیت تجربه بود. حالا از زبان گری کلین، این نکته رو به عنوان مکمل نکته قبل بخونیم.

چیزی شبیه این میگه که:
گردآوری یک بانک تجربه گسترده، به نظر مهم می‌رسه. ولی صرف جمع‌آوری تجربه‌ها ممکنه کافی نباشه. تجربه‌ها نیاز دارن تا با فیدبک‌هایی دقیق، تشخیصی، و به موقع، همراه بشن…

دلیل حرفش مشخصه؟
اینه که بتونیم از تجربه‌ها، مخصوصا اون‌ها که خوب جلو نرفتن، یادگیری داشته باشیم.

البته خیلی از اوقات امکان گرفتن فیدبک از بقیه وجود نداره. شخص مناسب در دسترس نیست. خود تجربه رو راحت نیستیم به اشتراک بذاریم. یا حالت‌های دیگه.

شاید بشه گفت که در چنین شرایطی، لازمه خودمون با بازنگری و داشتن نگاه انتقادی، نقش فیدبک‌دهنده رو برای تجربه‌هامون ایفا کنیم.

تمرین:
یادتون میاد آخرین باری که به خودتون فیدبک دقیق و موثر دادید کی بوده؟

تشخیصِ شرایطِ غیرعادی [۵]

یکی از کارکردهای مهم شهود، تشخیص «نرمال نبودن» شرایطه.

تو وضعیت‌هایی به درد می‌خوره که ما الزاما سیگنال خاصی هم ممکنه نگیریم. ولی مجموعه اون سیگنال‌هایی که دریافت می‌کنیم، این حس رو در ما ایجاد می‌کنن که انگار با هم جور در نمیان.

وقت‌هایی با خودمون می‌گیم:
” انگار یه چیزی این وسط نمی‌خونه… چرا نمی‌فهمم شرایط رو… “

ممکنه تصمیم بگیریم از رستورانی که اتفاقا همه پرسنل‌ هم خوش برخوردن و دارن بهمون لبخند می‌زنن، بیایم بیرون.
یا انتخاب کنیم که علی رغم ابراز علاقه یک غریبه به خودمون، ازش فاصله بگیریم.

این کارکرد شهود خیلی زیاد در تصمیم‌گیری مهم میشه. حتما شما هم تجربه‌شو داشتید. بیاید قبل از ادامه، به اون موارد فکر کنیم که:

در فضای کار یا زندگی، چقدر از این نوع شهود براتون پیش میاد؟ آخرین بار کی بوده؟
این امکان بوده که بتونید بعدا چک کنید و ببینید شهودتون درست بوده یا نه؟

داستان BMW و راننده سیگاری [۶]

نمی‌دونم فرصت کردید به مصداق‌های «تشخیص شرایط غیرعادی» که تو پست قبلی بود فکر بکنید یا نه. یکی از تجربه‌هایی که گری کلین در جاهای مختلفی نقل می‌کنه، دقیقا درباره همین کارکرد شهوده.

منبع داستان از مصاحبه گری کلین با یک پلیس میاد. افسری که میگه یک بار با یکی از همکاران جوان خودش در پشت چراغ قرمز در داخل ماشین نشسته بودن، که یک BMW شیک و جدید، کنارشون می‌ایسته.

راننده BMW شروع می‌کنه به سیگار کشیدن. پُک عمیقی به سیگار می‌زنه، و خاکسترش رو داخل ماشین می‌تکونه.

پلیس جوان به همکارش می‌گه:
دیدی چیکار کرد؟

و با خودش فکر می‌کنه:
آخه کی با ماشین تازه خودش چنین کاری می‌کنه؟ حتی اصلا ماشین خودش هم نباشه، ماشین دوستش باشه هم، باز دلش نمیاد.

چند دقیقه بعد،
با بررسی، مشخص میشه که ماشین دزدیه. و راننده دستگیر میشه…

کلین میگه:
خودشه. این همون بینش [و شهوده]. (https://www.respectserendipity.com/gary-klein-seeing-what-others-dont-the-remarkable-ways-we-gain-insights/)

چرا زود قضاوت کردم؟ [۷]

یه نکته‌ای رو درباره یکی از دوستان قدیمی‌ام هیچ وقت یادم نمیره. اونم اولین بار که دیدمش. گپ زدیم. به ظاهر همه چیز خوب بود، ولی من حس خوبی از برخورد اول‌مون نگرفتم.
گذشت و گذشت. تا کم کم، یکی از دوستان خوبم شد.

اون احساس از کجا می‌اومد؟
– نمی‌دونم. هیچ وقت نفهمیدم.

احتمالا برای شما هم پیش اومده که حس اولیه‌تون بهتون اشتباه آدرس بده.
به کسی بدون دلیل بدبین باشید.
بدون دلیل بی‌اعتماد باشید.
یا به‌اشتباه، اعتماد کنید.

این بحث هر چقدر که مهم و حیاتیه، همونقدر هم سخته.

می‌دونیم «اعتماد به نفس بیش‌ازحد» باعث قضاوت سریع اشتباه میشه. یا اینکه «نبود ‘ تجربه کافی ‘» باعث میشه شهود غلط عمل کنه.

ولی تشخیص اینکه هر کدوم کجا صدق می‌کنه، راحت نیست (مثلا عبارت ‘تجربه کافی’ یعنی دقیقا چقدر تجربه؟ کجا می‌تونیم بگیم تجربه‌مون کافیه؟)

خلاصه موضوع راحتی نیست که با یه نکته جمع بشه. لازمه حتما بهش برگردیم.

اما صرفا چون درباره «تشخیص شرایط غیرعادی» تو پست‌های قبلی حرف زدیم، این نکته رو هم تو ذهن داشته باشیم که شهود، گاهی اشتباه هم می‌کنه.

ممکنه چیزی رو غیرعادی تشخیص بده، در حالی که واقعا نیست.

شگفتیِ شگفت‌زده شدن [۸]

دیدید بعضی‌ها هر اتفاقی بیوفته، اصلا مهم نیست اون اتفاق چی باشه، با یه حالت پوکر فیسی میگن:
همین؟
چیز عجیبی نبود.
می‌دونستم اینطوری میشه.
از اول هم معلوم بود اینو میگه.

این دقیقا برعکس حالتیه که می‌تونه به تقویت شهود منجر بشه.

یک مفهوم نزدیک توی یادگیری هم داریم. احتمالا شنیدید. همون که میگه:
ذهن برای یادگیری وقتی باز میشه که حس کنه چیزی رو بلد نیست.

درباره یاد گرفتن از تجربه‌ها هم همینه؛
اول لازمه ذهنیت‌مون این باشه که چیز جالبی برای یادگرفتن دارن. بدیهی نیستن.

حسی که ما رو ترغیب کنه تا دنیای اطراف‌مون رو، عمیق‌تر واکاوی و تحلیل کنیم.

تمرین:
ساعت‌های قبلی رو مرور کنید.
اتفاق‌هایی بوده که پتانسیل شگفت‌زده‌کردن شما رو داشته باشن؟ فکر می‌کنید به اندازه کافی بهشون توجه کردید؟

اهمیت داستان [۹]

تا حالا شده یکی از آشنایان‌تون از رابطه عاطفی نامطلوبی که داشته براتون تعریف کنه؟
درباره چالش‌های کاری چطور؟
درباره مهاجرت چطور؟

ما بخش زیادی از شهودمون رو از طریق شنیدن داستان (story) به دست میاریم.

در واقع داستان‌ها نوعی «تجربه غیرمستقیم» برامون ایجاد می‌کنن؛ مخصوصا اگر با جزئیات باشن و شامل حواشی مرتبط هم باشن.
بهمون امکان این رو می‌دن که بصورت مجازی توی فضای اتفاق قرار بگیریم. چالش‌ها رو حس کنیم. انتخاب‌ها رو ببینیم.

نمی‌دونم تا حالا به دید افزایش شهود، به داستان‌های اطراف‌تون نگاه کردید یا نه.
البته خود این نکته شفافه. نیاز به توضیح بیشتری نداره. به ریزه‌کاری‌ها هم لازمه کم کم برسیم.

اما علی‌الحساب بیاید به این فکر کنیم که:
حالا که داستان یه منبع برای شکل‌گیری شهوده، چطور می‌تونیم این ورودی رو تقویت کنیم؟

ذهن موجه-ساز [۱۰]

دیدیم که یکی از کارکردهای مهم شهود، تشخیصِ شرایطِ غیر عادیه.

یکی از جاهایی که شهود ما به خطا میره، وقتیه که ذهن‌مون اطلاعات ورودی رو جوری برای خودش توضیح میده که مشکل دیده نمیشه‌. «غیر نرمال بودن» شرایط، به‌ اشتباه توجیه میشه.

فرض کنید تو داستان BMW و راننده سیگاری (https://t.me/Secondarynotes/429)، افسر پلیس به همکارش می‌گفت:
… مردم چقدر بی‌اعصاب شدن این روزها. طرف سیگار رو روی کنسول ماشینش خاموش کرد …

یا می‌گفت:
… اگه آدم برای پول زحمت بکشه که اینطوری خراب نمی‌کنه ماشین رو. معلومه که پول مفت اومده دستش …

اما واقعیت هیچ کدوم از اینها نبود. (ماشین دزدی بود).

گری کلین یه پیشنهاد داره تا شانس پیدا کردن سناریو درست رو بیشتر کنیم. ولی بیاید قبلش به خاطرت‌مون برگردیم و ببینیم که:

تازگیا موقعیتی بوده که داستانی که در ذهن‌مون برای یک اتفاق غیرعادی ساختیم، درست نبوده باشه؟
ذهن‌مون چطور اون اتفاق رو توجیه کرده بود؟

🔮 روش گوی کریستالی [۱۱]

یه پیشنهاد برای بهبود عملکرد ذهن و دیدن داستان‌های واقعی، چیزیه که گری کلین بهش میگه متد crystal ball یا گوی کریستالی.

حتما یادتونه از کارتون‌های بچگی. جادوگرها با استفاده از اون‌ها از آینده خبر می‌دادن.

فرض کنید یکی از همون گوی‌ها، کنار دستتونه! و وقتی شواهد موجود رو در قالب یک داستان تصور می‌کنید، گوی جادویی بهتون بگه که این داستان اشتباهه.

البته گوی توضیح بیشتری نمی‌ده. نمی‌گه که داستان چرا اشتباهه، یا تعریف درست اتفاق چیه.

پس لازمه سعی کنید ببینید با اطلاعاتی که در دست دارید، «دومین سناریو با احتمال بالا» که می‌بینید چیه.

ایده کلی ساده و سرراسته دیگه؛
اینکه به اولین چیزی که برای توضیح اتفاقات به ذهن‌مون میاد، قانع نشیم.
سعی کنیم از چند جهت به اطلاعات نگاه کنیم.
الترناتیوها رو ببینیم.

خیلی وقت‌ها ماشین توجیه‌گر ذهن (https://t.me/Secondarynotes/437)بوده که باعث شده شرایط عادی به نظر بیاد. در حالی که واقعا نبوده.
این روش می‌تونه کمک کنه که کمتر در این دام بیفتیم.

تمرین:
بیاید سعی کنیم گوی جادویی 🔮 رو توی چند ساعت آینده یادمون نگه داریم. ببینیم کمک می‌کنه که اتفاقات رو با چند روایت مختلف تفسیر کنیم؟

دیدن نقاط اهرمی [۱۲]

یکی از مفاهیمی که گری کلین در کتاب منابع قدرت بهش توجه زیادی داره، leverage points یا نقاط اهرمیه.

شاید اسمش شما رو یاد تفکر سیستمی انداخته باشه. اونجا هم، به بخش‌هایی از سیستم که می‌شه با تغییر کم، تاثیر زیادی روی خروجی سیستم گذاشت، اهرمی می‌گن. دقیقا مثل کارکرد خود اهرم.

کلین معتقده که افراد متخصص وقتی با یه مسئله روبرو میشن، خیلی سریع، اول بخش‌های کلیدی اون مسئله رو می‌بینن.

اینکه روی چه پارامترهایی لازمه تمرکز کنن، حواس‌شون به چه چیزهایی باشه، که کل کار به بهترین نحو جلو بره.

در واقع در این نوع از تفکر شهودی، کل مسیر حل مسئله، حول این نقاط اهرمی شکل می‌گیره.

برعکس مسیر رایج تصمیم‌گیری و تفکر منطقی، که ما سعی می‌کنیم با رویکرد خطی، از تعریف مسئله شروع کنیم و گام‌به‌گام جلو بریم.

تمرین:
به خاطره‌هایی که دارین رجوع کنین.
جایی بوده که تجربه این نوع از فکر کردن رو داشته باشید؟ به نظرتون چطور میشه اون رو تقویت کرد؟

فرآیند غیرخطی حل مسئله [۱۳]

بخشی از کتاب منابع قدرت گری کلین - درباره فرآیند غیرخطی حل مسئله فصل 9

🔖 پیش‌نوشت: فشار ذهنی این نکته درباره تفکر شهودی، کم نیست. شاید بهتر باشه اون رو موقعی بخونید که نسبتا تمرکز دارید.

به نظرم از بخش‌های زیبا و الهام‌بخش کتاب منابع قدرت، بخش‌هاییه که درباره تصمیم‌گیری غیرخطی صحبت می‌کنه (فصل ۹).

حالا چی می‌گه؟
اینکه بسیاری از تصمیم‌های ما در زندگی واقعی، از جنس حل مسئله‌های بد-تعریف (Ill-defined) هستن. یعنی اون‌هایی که مسئله‌هاشون خیلی گنگه. یا راحت نمیشه یه هدف براشون تجویز کرد.

(مثال۱: فرض کنید آتش‌نشان می‌خواد بره سر صحنه آتش‌سوزی. آیا می‌تونه از قبل مشخص کنه که هدف چیه؟
آتش رو باید خاموش کنه؟ ساختمون رو خالی کنه؟ همسایه‌ها رو هم حتی تخلیه کنه؟ درخواست نیروی کمکی بکنه؟ کی این درخواست رو باید بکنه؟ و و و …
مثال۲: تصور کنید وقتی فارغ التحصیل میشیم از دانشگاه. چیکار باید بکنیم؟
بریم جایی استخدام بشیم؟ کاری راه بندازیم؟ در فضای مجازی یا فیزیکی؟ مهاجرت کنیم؟ ادامه تحصیل بدیم؟ و و و …)

احتمالا شما هم تجربه این رو داشتید که به مسئله‌هایی برسید که اصلا نمی‌دونید باید از کجا شروع کنید به فکر کردن درباره‌شون.

این مقدمه درباره مسئله‌های بد-تعریف رو نگه دارید در گوشه ذهن‌تون؛
حرف اصلی اینه:

گفتیم که یکی از منابع قدرت تصمیم‌گیری افراد متخصص و باتجربه، دیدن نقاط اهرمی مسئله، و تولید «راه حل» با در نظر گرفتن اون نقاط حیاتیه. (نکته ۱۲)

اما نکته اینه که «اون راه حل»، نقطه پایان تفکر شهودی‌شون درباره مسئله نیست (و نباید باشه).
بلکه خود راه حل کمک می‌کنه که مسئله رو بهتر بشناسن. تا در ادامه راه‌ حل رو در صورت نیاز بهبود بدند (یا کلا عوض کنند).

میشه اینطور خلاصه کرد که:
رویکرد ما به «حل مسئله‌های بد-تعریف» نباید خطی (linear) باشه (خطی یعنی گام‌به‌گام، یعنی آ -> ‌ب -> پ).
بلکه ذهن وقتی بهترین کارایی رو در تفکر شهودی داره که بین راه‌حل و مسئله، دائما جابجا بشه.

(این نوشته در حال آپدیت و تکمیل است…)

منابع

منابعی که در تکمیل این سری استفاده شده در اینجا فهرست خواهد شد. احتمالا بخش عمده‌ای از منابع از کارهای گری کلین، دانشمند شناخته شده این زمینه، خواهد بود.

۱. کتاب منابع قدرت (Sources of power) از گری کلین

۲. سخنرانی تدتاک گری کلین (اینجا)

‌ ‌

ــــــــــ

پی‌نوشت‌:

* اینکه صحبت درباره شهود و تصمیم‌گیری شهودی چالشی هست رو در مقدمه یک پست دیگه نوشته بودم: اینجا.

‌ ‌

ــــــــــ

‌ ‌

این سری به تدریج کامل خواهد شد …

2 Comments

  1. سلام محمدرضا
    لذت بردم از خوندن متن مفصلی که نوشتی و بعضی نکاتش برام قابل تأمل بود و لازمه که دوباره برگردم و ادامه اش رو بخونم از جمله تاثیر تجربه روی شهود و دیدن نقاط اهرمی

    ممنونم

    • محمدرضا گفت:

      سلام ساجده جان
      خوشحالم که دوست داشتی و خوشحال‌تر که اسمت رو دیدم اینجا.
      درباره این نکته‌ها، به نظرم پراکنده هستن. البته با خودم فکر می‌کنم که شاید ذات این موضوع، چنین چیزی رو می‌طلبه که جسته و گریخته، مدام به دنبال نشانه‌هایی باشیم که روی شهودمون، تاثیر مثبتی بذاره.

پاسخ دادن به ساجده ممتازیان لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *