پیشنوشت (چرا این مطلب را نخوانیم). شاید چندان جالب نباشد که بعد از چند ماه، وبلاگ با یک دلنوشته به روز شود. خصوصا وقتی این پست یک مطلب عمومی نبوده و درباره یک تصمیم نسبتا شخصی باشد. به همین دلیل لازم است تاکید کنم این مطلب ممکن است برای افرادی که آشنایی کمی با من دارند، کسلکننده یا بیمعنی باشد.
یکی از کارهایی که در تعطیلات نوروز امسال، همان قرنطینه چند هفتهای به یاد ماندنی، برای سایت و وبلاگم به ثمر نشست، ایجاد صفحه اول (Home) بود که از قبلترها متوجه لزوم آن شده بودم.
البته همانقدر که لزوم ایجاد این صفحه را حس میکردم، ایدهای برای قالب صفحه نداشتم. تا اینکه از محمدرضا وام گرفته و صفحه اول را مشابه shabanali.com پیادهسازی کردم.
درباره محتوای صفحه چالش زیادی نداشتم. از قبل تصمیم گرفته بودم تا درباره بازاریابی دیجیتال (و بطور خاص بازاریابی شبکه اجتماعی) بیشتر بنویسم، پس چارچوب محتویات صفحه تقریبا مشخص بود.
اما آن بالا، نام سایت. آن را هنوز دوست میداشتم:
شاید به دلیل اینکه «میدونم که میشه» تا حد زیادی با هویتی که از خود میشناختم، گره خورده بود؛
با امید. مرکز کنترل درونی و تلاش برای رسیدن به هدف.
اما در ماههای قبل و با قویتر شدن پیوسته سیگنالهای منفی بیرونی، حالا همین نام به ظاهر مثبت و انرژیبخش، تبدیل به فشاری ذهنی شده بود.
با دیدن فقری که هر روز بیشتر پا میگرفت و اقتصادی که بیشتر رو به قهقرا میرفت.
دوست نداشتم این سایت جایی باشد که اگر کسی با خاطر آشفته از روزگار آمد، جملهای را ببیند که از روزگار خود خیلی دور است. و هم خودم، وقتی با دیدن اوضاع نابسامان جامعه، از آینده مبهم حس درماندگی و نگرانی داشتم.
مهمترین دلیل تغییر نام سایت، به نام عمومی وبسایت محمدرضا زمانی همین بود.
البته اشتباه نکنید.
به عنوان کسی که بخش قابل توجهی از زمان سالهای اخیر را به کار سپری کرده، همچنان باور دارم «خواستن»و تلاشی که از پی آن میآید، بخش بزرگ مسیری است که به «توانستن» میرسد. اما در این ماهها متوجه شدم که امید را باید بسیار با دقتتر خرج کرد؛ مرکز کنترل درونی نباید «توجه نکردن به موانع بیرونی» تعبیر شده، و تلاش را باید در جای مناسب مصرف کرد.
شاید خوب باشد مطلب را با این نقل قول از جان مدینا به انتها برسانم که میگوید:
دو روش برای غلبه بر بیرحمی یک محیط خشن وجود دارد؛
یا باید قدرتمندتر شوی، یا هوشمندتر __ جان مدینا
* نقل قول از جملات روزانه متمم
7 Comments
کارت درسته!
تا قبل از خوندن این پست به تغییر اسم وبلاگ توجه نکرده بودم چون همیشه اینجارو با اسم میدونم میشه پیدا میکردم. من به عنوان یکی از دنبال کنندگان همون اسم قبلی رو بیشتر دوست داشتم. موفق باشید.
زهرا عزیز
شاید بد نوشتم. دقیقا همین دیروز – که این مطلب رو هم نوشتم – اسم رو عوض کردم.
واقعیت اینه که من هم نام فبلی رو بیشتر دوست داشتم. اما واقعا نمیکشیدم و نیاز داشتم تا نام رو خنثی و عادی بکنم. البته اینها رو از یک فرد ناامید مطلق نمیشنوی. من همین امروز هم بیشتر از ۱۲ ساعت کار کردم و سعی میکنم همچنان پرانرژی بمونم. اما به نظرم نیاز داریم گاهی منابع امید و انگیزه رو خیلی با دقتتر خرج کنیم، شاید مثل این روزهای ما؛ مردمی که در این نقطه جغرافیایی به دنیا اومدیم، یا وابستگی به این نقطه داریم.
ممنونم که نظرت رو نوشتی.
“دوست نداشتم این سایت جایی باشد که اگر کسی با خاطر آشفته از روزگار آمد…..”
سلام محمدرضا،
این دلیلت رو کاملا میفهمم و احترام به مخاطبی که از اون ناشی شده رو تحسین میکنم .
من اگه بودم عبارت ” شاید بشه ” یا ” شایدم بشه” رو بعنوان جایگزین انتخاب میکردم ، فکر میکنم اینطوری هم انگیزه درونی و امید و هم تلاش بعدش رو نشون بده و هم احتمال شکست رو در نظر گرفتی .
یکی از چیزهایی که از استاد شعبانعلی یاد گرفتم اینه که ؛ هیچ چیز قطعیت نداره ولی ما نمی تونیم تلاش نکنیم ؛
پاینده باشی
حسین جان
سلام
حرفهاتو قبول دارم. البته همونطور که گفتم بخشی هم به خاطر فشاری بود که خودم میدیدم، وقتی میدیدم که با اینکه دائما تلاش میکنیم اما هر روز داریم از مقصد دورتر میشیم. به هر حال، این بخش از روند دست ما نیست و منطقی هم نیست زیاد دربارهش فکر کنیم. به همین خاطر تصمیم گرفتم نام رو به کلی عوض کرده و یک اسم خنثی – نام شخصی – بگذارم و تمرکز رو روی مواردی بذارم که روی اونها تسلط بیشتری دارم.
خوشحال شدم از خواندن کامنتت. ممنون که نوشتی.
محمدرضای عزیز درود
این قسمت از متن تو خیلی به دلم نشست:
“دوست نداشتم این سایت جایی باشد که اگر کسی با خاطر آشفته از روزگار آمد، جملهای را ببیند که از روزگار خود خیلی دور است. و هم خودم، وقتی با دیدن اوضاع نابسامان جامعه، از آینده مبهم حس درماندگی و نگرانی داشتم.”
و وقتی این رو خوندم نتیجه ضمنی که شاید نمیتونستم هیچ وقت در غالب کلمات بگم رو تو به بهترین وجه منتقل کرده بودی:
“به عنوان کسی که بخش قابل توجهی از زمان سالهای اخیر را به کار سپری کرده، همچنان باور دارم «خواستن»و تلاشی که از پی آن میآید، بخش بزرگ مسیری است که به «توانستن» میرسد. اما در این ماهها متوجه شدم که امید را باید بسیار با دقتتر خرج کرد؛ مرکز کنترل درونی نباید «توجه نکردن به موانع بیرونی» تعبیر شده، و تلاش را باید در جای مناسب مصرف کرد.”
تداعیات خوبی داشتند هردو. ممنون از تو.
بهنام جان
اگر بخوام صریح باشم، برای خودم هم نوشتن این چند خط خیلی طول کشید. تا جمع و مرتب در ذهنم قرار بگیرند و بتونم بنویسم. نوشتن اونها باعث شد تا حالا فکر کنم دستی از روی گلویم برداشته شده. و راحتترم.
ممنون که نوشتی دوست خوبم