زندانی به نام فکر دیگران (1)

(نوشته شده در ۱4 دی ۹۵)

.

پیش‌نوشت صفر. لحظه ای که کیبورد رو جلوی خودم می‌گذارم و می‌خواهم این پست رو بنویسم، دقیقا نمی‌دانم چه می‌خواهم بگویم و فقط هاله‌ای در ذهن دارم. امیدوارم انتظار یک متن منسجم رو نداشته باشید.

پیش‌نوشت یک. همانطور قبلا هم در “چند درصد به حرف مردم اهمیت می‌دهم؟”  نوشتم، از دغدغه هایم این هست که نگران حرف مردم نباشم. این نگرانی و ترس از قضاوت مردم را دوست ندارم و تا امروز هم تمام انرژی‌ام را گذاشتم تا از این بند رها شوم.

اما اخیرا به موردی برخوردم که برایم یک چالش بوده. شاید گفتن آن باعث شود کمی بهتر راجع به آن فکر کنم.

آیا من یک انسان چند بُعدی هستم؟

با خودم که فکر می‌کنم، می‌بینم که تا حدودی بله. شخصیت من نمودهای مختلفی دارد. به عبارت دیگر، هر چند من سعی می‌کنم در هر حال خودم باشم، و یک شخصیت واحد داشته باشم. اما طبیعتا محیط هم در بروز شخصیت موثر است و فکر می‌کنم تاثیرش هم کم نیست.

برای مثال، اخلاق من وقتی با خانواده هستم، با برخورد من در موقعی که کار می‌کنم و با نوع تفکر و نگرشم وقتی که با دوستانم هستم، لزوما یکی نیست. پس اگر شما در محیط کار با من باشید، محمدرضایی که می‌بینید با محمدرضایی که دوستان من در جمع دوستانه می‌بینند دقیقا یکسان نخواهد بود.

این به خودی خود بد نیست یا لاقل مشکل ساز نیست. اما وقتی با کسی بتازگی آشنا می‌شویم یک اتفاق می‌افتد. آن دوست جدید، طبیعتا و تحت تاثیر محیطی که با او آشنا شدیم یا با هم هستیم، جنبه‌های محدودی از شخصیت ما را خواهد دید. ولی احتمالا در ذهنش، تصویر کاملی از ما را خواهد ساخت (فکر می‌کنم که این نوعی میانبر ذهنی است که به خطایی ذهنی منجر می‌شود).

حالا ما می‌مانیم و تصویری ناقص.

اتفاق افتاده، دوستانی در دانشگاه داشتم و با هم کاری شروع می‌کنیم. وسط کار به من می‌گویند : فکر نمی‌کردیم تو انقدر عنق و بداخلاق باشی!

یا دوستانی که در محیطی کاری با هم بودیم  و وقتی با هم کمی صمیمی شدیم و در محیط دوستانه قرار گرفتیم، گفتند که تو چقدر عتیقه بازی در میاوری!.. لاقل کمی یواش‌تر بخند!..

نمی‌دانم. ولی فکر می‌کنم گاهی ما در آنجا که “ما می‌مانیم و تصویری ناقص”، با خودمان حساب کتاب می‌کنیم که هزینه نگه نداشتن این تصویر چقدر است. و آیا بهتر است این تصویر ناقص را نگه داریم یا اجازه بدهیم تصویر به مرور زمان، کامل شود.

و وای به روزی که ببینیم هزینه‌های از دست دادن این تصویر برایمان سنگین است. این شروع یک زندان می‌شود برای ما. برای فکر مان. برای حرف‌زدن مان. برای رفتار مان. و در واقع، فیلتر بخشی از وجودمان به منظور ناقص نگه داشتن تصویر ذهنی طرف مقابل.

سوال اینجا مطرح می‌شود که:  کارِ درست‌ِ «عملی» چیست؟

– – – – – – – – – – – – – – –

پی‌نوشت. سعی می‌کنم برای این سوال چند پاسخ بنویسم (حداقل 10 پاسخ و نهایتا تا هفته آینده) و بهترین و عملی‎‌ترین آنها هم در قالب یک راه حل، مدتی تست کنم.

7 Comments

  1. خب گام اول برای «همیشه خود» بودن این است که مثل بنده از دنیای عقلا و انسان های فهمیده که در آن بزرگی دل بزرگی حماقت است و راستی دست نیافتنی، عظمت و بزرگی شخصیت انسانی با منابع مالی سنجیده می شود و احساسات کلیشه های فراخوانده شده از اعماق ذهن است تا درک واقعی و بی تکلف یک واقعه به دنیای مجنونینی بپیوندی که خنده هایشان به شکم درد می انجامد و گریه هایشان دل سنگ را می سوزاند.
    آنگاه که از مرز سی سالگی رد شدی و افق تیره و تار میانسالی و کهن سالی جلوی چشمت پدیدار شد، شاید برای تأسف خوردن برای لحظاتی که میشد «زندگی» را حس کرد و تنها به «ادای زنده ها را درآوردن» بسنده نکرد، شاید حسرت بخوری. اگر امروز از من بپرسی بزرگترین خوشبختی چیست؟ بی کم و کاست پاسخ میدهم: «مردن در گمنامی کامل» زمانی که بدانم نوشته هایم هیچ تأثیری روی هیچ کسی بیشتر از تأثیری که روی خودم ایجاد کرد نداشته است. زمانی که بدانم آنچه میگویم و مینویسم با بی اهمیتی به مخاطب نوشته می شود و فقط برای تغییر دادن خودم نوشته شده است. زمانی که به جایی برسم که هیچ کس دیگری نتواند بفهمد به کجا رسیده ام و فقط خودم بدانم برای رسیدن به آن از چه مسیرهایی گذشته ام. زمانی که نخواهم همه این مسیرها را با کسی به اشتراک بگذارم. همه این زمان ها من «خودم» را زندگی کرده ام. هر چند از دیدگاه دیگران «ناقص و ضعیف و کم خردانه» بوده است اما از دیدگاه خودم «پادشاه» دنیای خودم بوده ام و برای خودم همین هم کافی است. بگذار دیگران ندانند و درک نکنند و حتی تمسخر کنند.

    موفق باشید.

    • محمدرضا گفت:

      یاور جان
      چی میگی برادر. و چه ها می‌کنی با گفتن این حرف‌هایت…
      (اینکه متن من در مقابل متن تو کوچک هست، امیدوارم خلاف نتیکت تعبیر نشه) نمی‌خوام بیشتر بنویسم. حرفهاتو دوست داشتم. خیلی.
      به قول یکی از دوستان عزیزم، امیدوارم خدا شفایت نده و همیشه دیوانه بمانی.
      ممنونم:)

    • حسین گفت:

      یاور جان هر وقت حرف ها و وبلاگت رو میخونم یاد کتاب «دارالمجانین» مرحوم جمالزاده می افتم

  2. حسین گفت:

    به نظرم میشه بدون نقش بازی کردن و در عین حال با سانسور کردن (البته شاید سانسور هم اصطلاح درستی نباشه ) بخش ثابت شخصیتی خودمون رو در معرض عموم قرار بدیم و بخش های خاصی از اون رو به اقتضای محیط بروز بدیم
    من آدم شوخ طبعی هستم و این شوخ طبعی هم واقعا در همه جا بروز داده میشه اما در هر محیطی به اندازه ای و حداقل خودم هیچوقت احساس نکردم که برای کسی نقش بازی کردم یا در جایی خودم نبودم

  3. رحيمه گفت:

    محمد رضاى عزيز مى خواستم به بهانه ى خوندن اين پست ازت تشكر كنم بابت شرح كوتاهى كه در مورد وبلاگم دادى . اميدوارم هرچه زودتر ” كار عملى ” درست رو پيدا كنى :))

    • محمدرضا گفت:

      رحیمه خانم. سلام.
      خواهش می‌کنم. راستش تازگی‌ها وبلاگتون رو پیدا کردم و از مطالب‌تون استفاده می‌کنم. سبک نوشتن احساسی‌تون رو دوست دارم:)
      ممنونم بابت آرزوی خوبی که برام کردی. حس می‌کنم بعضی کارهای درست، عملی نیستن که اونطور نوشتم 😛
      مرسی که اینجا نوشتی.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *