ما هر روز، آگاهانه یا ناخودآگاه، تصمیمات زیادی میگیریم. از انتخاب نوع صبحانه و نوشیدنی کنار آن بگیرید، تا تصمیمهای پیچیده درباره موضوعات مالی، خانوادگی، و مسیر شغلی.
یکی از مهمترین سوالاتی که با فکر کردن به موضوع تصمیمگیری مطرح میشود این است که:
آیا راهی عملی برای بهبود کیفیت تصمیماتمان وجود دارد؟
طبیعتا یک راه، تجربه کردن است. اینکه برای چند ماه یک نوع صبحانه خاص را میل کنید و تلاش کنید که متوجه شوید این صبحانه بهتر از روتین قبلی بوده یا نه.
اما برای موارد پیچیدهتر و مهمتر، چنین مسیری منطقی به نظر نمیرسد.
نمیشود تصمیم درباره مهاجرت را با همین الگو جلو برده و انتظار داشته باشیم که بعد از چند مهاجرت، روش مطلوب خودمان را درباره آن پیدا کنیم. هزینههای آن زیاد است، و عمر ما محدود.
یک راه دیگر برای بهبود مهارت تصمیمگیری، تلاش برای شناختن اجزاء مختلف فرآیند تصمیمگیری، با هدف بهتر شدن در هر کدام از آنهاست.
در ادامه مدل PrOACT را که به عنوان یک روش سیستماتیک تصمیمگیری در کتاب اسمارت چویس (Smart Choices) پیشنهاد شده، با هم بررسی میکنیم.
امیدوارم در انتهای آشنایی با این مدل، ترغیب شوید تا آن را برای تصمیمهایی که همین حالا در ذهن دارید، امتحان کنید.
اما قبل از ادامه؛
اگر ترجیح شما شنیدن فایل صوتی یا دیدن ویدیو باشد، این دو قالب را هم برای معرفی کتاب انتخابهای هوشمندانه آماده کردهام که از طریق لینکهای زیر در دسترساند:
– ویدیو معرفی کتاب: برای دیدن ویدئو در یوتیوب اینجا کلیک کنید (حدود ۱۰ دقیقه)
– دوره صوتی: برای شنیدن فایلهای صوتی اینجا کلیک کنید (تعداد فایلهای منتشر شده: ۴)
وقتی درباره تصمیمگیری فکر میکنیم، معمولا ذهنمان به سمت تصمیمهای بزرگتر میرود.
این البته کاملا طبیعی است که میزان تاثیر مستقیم یک تصمیم، آن را در ذهنمان مهمتر کند. شروع یک رابطه عاطفی بر خیلی از جنبههای زندگی تاثیر میگذارد و منطقی است که نسبت به انتخاب میان چای یا قهوه، جدیتر تلقی شود.
گاهی هم منابع مورد نیاز برای تصمیم، وزن اهمیت آن را تعیین میکند. مثلا خرید یک خودرو، احتمالا بیشتر ذهن را درگیر میکند تا خرید یک گوشی موبایل.
البته دامنه واقعی تصمیمهایی که در نهایت اهمیت دارند بزرگتر از این حرفهاست. این مثال، که در کتاب آمده، به نظرم کاملا روشنگر باشد:
تصور کنید که دو نفر از اعضای خانوادهتان با هم دعوا میکنند. آیا بهتر است طرف یکی را بگیرید؟ آنها را به آرامش دعوت کنید؟ یا اساسا وارد بحث نشوید؟ – در نگاه اول ساده به نظر میرسد. اما میتواند تبعات حتی طولانی مدت داشته باشد. پس بیاهمیت نیست.
تصمیمهایی هم هستند که تکرار، اهمیت آنها را بیشتر میکند. مثلا ساختن عادتی برای برنامهریزی روزانه، با انباشت ذرههای کوچک تاثیرگذاری در کنار هم، در نهایت اثر بزرگی دارد.
دستهبندیهای دیگری هم میتوان به این لیست اضافه کرد. اما به نظرم تا همین جا هم برای بیشتر شدن حساسیتمان به تصمیمگیری و یادآوری اهمیت آن کافی باشد.
هشت گام برای یک انتخاب هوشمندانه
یکی از کتابهای معتبر در زمینه تصمیمگیری، کتاب Smart Choice است. این کتاب به فارسی ترجمه نشده، اما بیایید آن را «انتخابهای هوشمندانه» صدا بزنیم (+).
نویسندگان کتاب انتخابهای هوشمندانه، جان هاموند، رالف کینی و هوارد رایفا، هر سه از چهرههای شناختهشده زمینه تصمیمگیری و سابقه تدریس در دانشگاههای سطح اول دنیا را دارند.
حرف اصلی نویسندگان این است که میشود با بررسی تصمیمی که پیشرو داریم در 8 گام یا مرحله، به خروجی بهتری برای تصمیمگیری رسید.
آنها نام مدل خود را، که استعارهای هم از پرواکتیو بودن دارد، PrOACT (پرواکت) گذاشتند.
یکی از مشکلات رایج در تصمیمگیری این است که انسانها درباره تصمیمشان معمولا چندان مفید و موثر فکر نمیکنند.
شاید شما هم این تجربه را داشته باشید که بعد از چند ساعت (یا گاهی چند روز) کلنجار رفتن درباره یک تصمیم، با خودتان فکر کنید که بیشتر از عمیق و همه جانبه فکر کردن، انگار چند جنبه یا سناریو است که دائما در ذهنتان تکرار میشود.
علتهای مختلفی میتواند ریشه این مشکل باشد.
تمرکز کم، بار عاطفی زیاد، آشنایی کم با حیطه مسئله، و استرس و نگرانی درباره نتیجه، تنها بخشی از ریشههایی هستند که فرآیند فکری ما را مختل میکنند.
مدل PrOACT با جدا کردن اجزاء مهم در پروسه تصمیمگیری و بررسی مستقل هر کدام، چارچوبی ارایه میکند تا با نظم بخشیدن به فرآیند فکری حین تصمیمگیری، بازدهی آن را بیشتر کند.
طبق این مدل، ۵ مرحله پایهای وجود دارد که برای درک و تحلیل بسیاری از تصمیمها کافیاند. حروف اول در نام همین مراحل هستند که کلمه PrOACT را میسازند. عکس زیر را ببینید:
در کنار این پنج مرحله پایه، برای تصمیمهای پیچیدهتر خصوصا در شرایط ابهام و عدم قطعیت، به سطح عمیقتری از تفکر نیاز داریم که در قالب سه مورد دیگر آورده شدهاند.
در ادامه این هشت جزء فرآیند تصمیمگیری را مرور میکنیم.
لازم به توضیح است که چون برای تسلط به مدل PrOACT باید هر کدام از گامها را دقیق و مفصل بررسی کنیم، چیزی که در ادامه آمده را صرفا معرفی اولیه این چارچوب در نظر بگیرید. تا بعدا در مطالب جداگانه، به هر کدام از بخشها برگردیم.
اولین گام در تصمیمگیری هوشمندانه شناختن مسئلهای است که باید حل شود.
شاید شما هم از معلمهای مدرسه این مفهوم را شنیده باشید که فهمیدن درست صورت سوال، نیمی از جواب است: فهم السؤال، نصف الجواب.
هر چند این جمله ممکن است اغراقآمیز به نظر برسد، امروز میدانیم که تعریف درست صورت مسئله بسیار فراتر از نیمی از جواب ارزش دارد؛ چرا که بدون آن، رسیدن به جواب اساسا ممکن نیست.
اما شاید بگویید: مگر میشود من مسئله خودم را ندانم؟
اصلا وقتی به تصمیمگیری فکر میکنم، که مسئله در ذهنم شکل گرفته باشد.
• میخواهم مهاجرت کنم. مسئله من رفتن به یک کشور دیگر است.
• ما در کشور تورم سنگینی داریم. میخواهم پساندازم به ریال نباشد تا ارزشش کم نشود. مسئلهام انتخاب روش مناسب است.
• بتازگی با کسی آشنا شدم و میخواهم تصمیم بگیرم که میارزد وقت و انرژیام را برای ساختن رابطه با او بگذارم یا نه.
• در حالی که تا دیروز فکر میکردم از شغل فعلی کاملا راضیم، امروز پیشنهاد شغلی گرفتم که میتواند درآمدم را ۲۰٪ بیشتر کند. تصمیم من درباره استعفا یا ماندن در کار فعلی است.
• مطمئنم که اینستاگرام وقت زیادی از من تلف میکند. تصمیمم درباره مدیریت زمان صرف شدهام در آنجاست.
• رتبه کنکورم با هدفی که داشتم فاصله دارد و حالا موقع انتخاب رشته شده. مسئلهام این است که بهتر است یکسال پشت کنکور بمانم، یا انتخاب رشته کنم؟
این مسئلهها ممکن است شفاف به نظر برسند. و بعضی واقعا هم اینطورند. اما شفاف بودن مسئله لزوما به این معنی نیست که بهترین سوالی است که لازم است حل کنیم.
اهمیت شناخت صورت مسئله در آنجاست که با کمی تغییر در نحوه بیان مسئله، جهتگیری حل آن و گزینه نهایی انتخاب شده میتواند به کلی عوض شود.
مثلا دومین مورد از لیست بالا – تبدیل پول پسانداز با هدف حفظ ارزش آن – را در نظر بگیرید تا چند صورتبندی دیگر آن را با هم مقایسه کنیم:
• پساندازم را از ریال به چه چیزی تبدیل کنم که ارزشش حفظ شود؟ (این صورتبندی احتمالا زودتر از بقیه به ذهن میرسد)
• آیا میتوانم یک دوره آموزشی با پساندازم خریداری کنم تا مهارتهایم بیشتر شود و در شرکت جایگاه بالاتری کسب کنم؟
• پساندازم را چطور روی خودم سرمایهگذاری کنم تا در آینده درآمدم بیشتر شود؟
• اصلا شاید سوال درست این باشد که: با این پول چه کارهایی میتوانم بکنم؟
اگر سوال آخر را در نظر بگیریم، تبدیل پول صرفا یکی از گزینهها خواهد بود و صرف پول برای یادگیری مهارتی جدید یا خرید یک ابزار مفید، گزینههای دیگر این تصمیم میتوانند باشند.
حتی شاید یک گزینه این باشد که فرد تصمیمگیر شش ماه آینده را بهجای مترو با اسنپ رفتوآمد کند تا انرژی و زمان سیو شده را در جای دیگری اختصاص بدهد.
حتما دقت میکنید که چنین گزینههایی با صورت مسئله اولیه اصلا مطرح نمیشدند.
اما کدام صورت مسئله درست یا بهترین است؟ آیا آخرین گزینه بهترین رویکرد به این انتخاب است؟
– الزاما نه.
جواب این سوال را تنها کسی میتواند بگوید که میخواهد تصمیم بگیرد.
اما نکته اینجاست که حتما باید درباره اینکه کدام مسئله بهتری است، فکر کرده باشیم. به عبارت دیگر، تعریف مسئله تصمیمگیری نه تنها کار کوچک، بدیهی یا کماهمیتی نیست، که بسیار حیاتی و سرنوشتساز است.
انقدر مهم که حتما باید زمان و انرژی کافی را برای این مرحله در نظر بگیریم و از روشهای شناخته شده، مثل فکر کردن به کمک نوشتن، برای بهبود کیفیت آن بهره ببریم.
بعد از تعریف صورت مسئله تصمیمگیری، میتوانیم به سراغ گام دوم برویم.
این مرحله درباره پارامترهای مهمی است که میخواهیم با خروجی تصمیممان به آن برسیم. همان چیزهایی که گزینههای مختلف تصمیمگیری را با کمک آنها با هم مقایسه میکنیم.
مثلا کسی که پیشنهاد جدید شغلی دریافت کرده، در بعدازظهری مینشیند و موارد مهم از نگاه خودش را بصورت زیر لیست میکند:
• داشتن احساس تعلق به کار
• درآمد بیشتر
• یادگیری حین کار
• مسافت کمتر تا دفتر
• محیط کاری گرم و دوستانه
همانطور که تعریف مسئله امری شخصی است، اهداف تصمیم هم تابع نظر، سلیقه، ارزشها و موقعیت هر فرد هستند.
و همانقدر که انتخاب صورت مسئلههای پیشفرض و رایج اشتباه است، دنبال کردن اهدافی که واقعا برای ما نیستند هم رضایت نهایی ما از نتیجه انتخاب را کم خواهند کرد.
شاید شما هم این نارضایتی را از زبان کسانی که شغل مطلوب خود را به بهای درآمد بیشتر رها کردهاند، شنیده باشید که «درسته پول بیشتری درمیارم، ولی قبلا خوشحالتر بودم».
البته طبیعی است که همه چیز را نمیتوان همزمان داشت (به این نکته در گام trade-offs میرسیم). اما مشکل اینجاست که گاهی ریشه این نارضایتی در تمرکز صرف به جنبه مالی در زمان تصمیمگیری بوده، که باعث شده بقیه اهداف و پارامترها نادیده گرفته شوند.
کتاب درباره همراستایی و اهمیت این گام و گام قبل یعنی تعریف مسئله، نکته قابل تاملی میگوید که:
اگر بتوانیم بفهمیم که مسئله واقعا چیست و چه چیزهایی واقعا ما را خوشحال خواهند کرد، خیلی از انتخابها سرراست خواهند بود.
البته که چنین کاری ساده نیست و به ذهنی باز، شفاف و ورزیده نیاز دارد.
جمله رایج دنیای تصمیمگیری را حتما شنیدهاید که انتخاب، با داشتن گزینهها معنی پیدا میکند – اگر فقط ۱ راه داشته باشید، در موقعیت تصمیمگیری نیستید. اما به محض اینکه دو گزینه (یا بیشتر) پیشروی شما باشد، یک موقعیت تصمیم یا Decision Point در مقابل شماست.
گام Alternativeها هم ریزهکاریهای خاص خودش را دارد.
اولین مورد اینکه اگر صرفا به این جمله بسنده کنیم که «گزینههای تصمیم خودتان را فهرست کنید»، احتمالا بخش بزرگی از ظرفیت بالقوه تصمیمگیری را از دست میدهیم.
یک علت این است که دیدن بعضی گزینهها چندان راحت نیست. خصوصا که ذهن معمولا به سمت شرایط فعلی و گزینههای پیشفرض کشیده میشود.
اگر کسی برنامهنویس بکاند است، شاید در میان گزینههای مسیر شغلی آتی خودش برنامهنویسی فول استک را ببیند. شاید به این فکر کند که میتواند با مدیریت محصول هم آشنا شود تا در ادامه به آن قلمرو برود. اما آیا به این فکر میکند که با استعداد خوبی که در یاد دادن به بقیه دارد، معلم برنامهنویسی بشود؟ یا حتی معلم زبان آلمانی (که به آن مسلط است)؟ یا شاید اگر دنیای دیجیتال را رها کند و به مزرعه خانوادگیشان برگردد، درآمد و رضایت شغلی حتی بیشتری داشته باشد؟
شاید شما هم در اطرافیانتان مواردی از این دست را، که به گزینههای رایج قانع نیستند، دیده باشید.
در کنار دیدن گزینههای کمتر آشنا، گزینههایی هم هستند که از قبل اساسا وجود ندارند – ما باید کاری بکنیم که آنها احتمال بروز پیدا کنند.
اگر کسی زبان انگلیسی قوی داشته باشد، داشتن مدرک تافل میتواند گزینههای آتی برای مسیر شغلی را برایش بیشتر کند. گزینههایی که امروز در دسترس نیستند.
توجه به این نکته هم لازم است که دقت کنیم موقع نوشتن لیست گزینهها، تمایل ما ایجاد یک فهرست کامل از گزینههاست؛ حتی نوشتن موارد با احتمال ضعیفتر یا کمتر دوستداشتنی.
چون هنوز وارد مرحله ارزیابی نشدهایم و بهتر است مواد خام مورد نیاز برای تحلیل را تا جای ممکن، کاملتر به مراحل بعد ببریم.
بعد از تعریف مسئله، هدفها، و گزینههایی که برای انتخاب داریم، در این مرحله آمادهایم تا آنالیز گزینهها را شروع کنیم – با فکر کردن به پیامدهای هر گزینه.
البته بازنگری، تکمیل و تصحیح فرآیندهای قبلی همچنان ادامه دارد و تا رسیدن به انتخاب نهایی ادامه پیدا میکند. تا آنجا که کتاب مهمترین فایده مرحله چهار را نه صرفا فهم پیامد هر گزینه، که رسیدن به درک بهتری از هدفها (objectives) و صورت مسئله (decision problem) میداند.
پس در این مرحله، کاملا آماده رفتوبرگشت بین مراحل قبل باشید.
اما در اینجا، بطور خاص میخواهیم گزینهها (alternative ها) را یکی یکی در جلوی خودمان بگذاریم و تصور کنیم دنیایی که آن گزینه را انتخاب کردهایم چه شکلی است؟
طبیعتا این سوال پیش میآید که: از چه جنبهای و با چه معیاری؟
معیارها را از قبل داریم – در مرحله Objectives درباره معیارهای مهم خودمان فکر کردهایم.
پس به چیزی شبیه یک جدول نیاز داریم تا گزینهها را بر اساس معیارهایمان بسنجیم. میتوانیم در بالای هر ستون یک گزینه را بنویسیم و در ابتدای هر سطر، یک معیار را.
مثلا در تصمیم انتخاب شغل، در هر ستون یکی از گزینههای شغلی را مینویسیم، و در هر سطر یک معیار را، و بعد جدول را تکمیل میکنیم.
در پایان این مرحله، ما تحلیل اولیه گزینهها را خواهیم داشت.
اگر برای نوشتن و تفکر درباره این جدول وقت و دقت کافی اختصاص داده باشیم، و مسئله تصمیمگیری چندان پیچیده نباشد، ممکن است بتوانیم با نگاه به جدول گزینه مطلوبمان را تشخیص دهیم. که در این صورت فرآیند تصمیمگیری به پایان میرسد.
اما در موارد متعددی هم به نتیجه میرسیم که هنوز برای تصمیمگیری آماده نیستیم.
شاید نوشتن پیامد بعضی گزینهها اساسا امکانپذیر نباشد. یا چند گزینه همزمان مزایا و معایبی دارند که مقایسه را مشکل کرده.
در چنین حالتهایی لازم است فرآیند تحلیل را با مراحل بعدی ادامه بدهیم.
در بسیاری از موارد اگر ما در انتخاب بین چند گزینه گیر میکنیم، لزوما به این علت نیست که نمیدانیم هر گزینه چه پیامدهایی دارد. بلکه ترکیب ویژگیهای خوب و بد در گزینههاست که باعث میشود تصمیمگیری چالشبرانگیز باشد.
تصور کنید که یک شغل فعلی دارید (A)، و یک پیشنهاد شغلی جدید با ۳۰٪ حقوق بیشتر دریافت میکنید (B).
اگر همه ویژگیهای دیگر هر دو شغل یکسان باشد، انتخاب ساده و شفاف خواهد بود.
اما چالش از آنجا شروع میشود که نقطه قوتی به نفع گزینه ضعیفتر داشته باشیم: شغل A ریموت است و تقریبا از هر کجا که بخواهید، کار میکنید. این در حالی است که شغل B بصورت حضوری است و لازم است برای رفتن به دفتر، هر روز ۱ ساعت رفتوآمد کنید.
حالا هر گزینه، ترکیب یک نقطه قوت و یک نقطه ضعف است و بطور طبیعی این سوال مطرح میشود که: اجبار به رفتوآمد روزانه به ۳۰٪ درآمد بیشتر «میارزد»؟
این دقیقا همان چالشی است که تلاش میکنیم در مرحله Trade off حل کنیم.
به بیان ساده:
وقتی هر کدام از گزینهها در یک یا چند پارامتر کلیدی بهتر از بقیه است، چطور پارمترها را به هم «تبدیل» و با هم «معاوضه کنیم» تا مقایسه بین گزینهها ممکن شود؟
پاسخ به این سوال به شناخت مسئله و البته شناخت خودمان نیاز دارد.
در همین مثال، اگر بخواهیم پارامتر نوع کار (حضوری یا غیرحضوری) را از تحلیلمان کنار بگذاریم، ممکن است کسی با خود اینطور فکر کند که:
– رفت و آمد به شرکت، برایم روزانه 100 هزار تومان هزینه دارد.
– بجز یک ساعت که باید در راه بمانم، در برگشت هم انقدر انرژی از دست میدهم که باید حداقل یک ساعت هم استراحت کنم تا به حالت عادی برگردم. پس روزانه 2 ساعت هم باید بیشتر وقت بگذارم.
نتیجه فکر کردن با چنین روش این است که اثر منفی نوع کار حضوری را میتوانیم به صورت یک هزینه مدل کرده و از حقوق پیشنهادی برای شغل B کم کنیم.
این مثال البته یک نمونه نسبتا ساده بود و ممکن است برای تصمیماتی لازم باشد این پروسه را برای گزینههای غیرشفافتر انجام داده و تکرار کرد. اما از مثال که بگذریم، مرحله trade-off ما را مجبور میکند که به یک سوال مهم فکر کنیم. اینکه میزان مشخصی از معیار X ، چقدر از معیار Y برای ما میارزد؟
به بیان کتاب، فکر کردن به این سوال یک اصل مهم انتخاب هوشمندانه است.
برای بسیاری از تصمیمها در زندگی، خصوصا آنها که بازه اثر طولانی ندارند، بررسی مراحل پایه PrOACT که تا اینجا دیدیم میتواند کافی باشد.
اما اگر بعضی از این مراحل برای تصمیممان معنیدار نباشد، یا حس کنیم بعد از طی آنها هنوز هم نمیتوانیم تصمیم بگیریم، لازم است با کمک سه مرحلهای که در ادامه میآید، مسئله را عمیقتر کاوش کنیم:
(۱) داشتن ذهنیت همخوان با شرایط عدم اطمینان (Uncertainty)
(۲) برآورد میزان بهینه تحمل ریسک (Risk-tolerance)
(۳) عینکی برای دیدن تصمیمهای مرتبط (Linked Decisions)
البته با توجه به نوع مسئله و تصمیم، ممکن است همه یا بخشی از این سه مرحله مفید باشد. به همین علت، من مراحل ۶، ۷ و ۸ را شماره نمیزنم تا تاکیدی باشد بر اینکه بسته به شرایط مسئله، باید تصمیم بگیریم که از کدام استفاده کنیم.
گاهی اوقات شرایطی پیش میآید که ما، هر چقدر هم که زمان و انرژی برای جمعآوری اطلاعات و تحلیل و بررسی صرف کنیم، نمیتوانیم قبل از انتخاب یک گزینه پیامد آن را با قطعیت تعیین کنیم.
در چنین شرایطی لازم است احتمالات را به نوعی در تحلیل خودمان مدل کنیم. این مرحله و مرحله بعد، در همین راستا هستند.
روشی که در شرایط ابهام برای سادهسازی و مدل کردن احتمالات در تصمیمگیری بهکار میرود، نوشتن پروفایل ریسک (Risk Profile) نامیده میشود. هدفمان این است که ریسک موجود را بهتر درک کرده و جنبههای اثرگذاری آن را بشناسیم.
اصل کاری که برای نوشتن پروفایل ریسک انجام میدهیم این است که به جای در نظر گرفتن یک پیامد برای هر گزینه، پیامدها را برای ترکیب «گزینه/ احتمال» برآورد میکنیم.
به نظرم با یک مثال، جمله قبل شفاف میشود:
فرض کنید که باید برای تصمیمگیری درباره یک تفریح جمعی برنامهریزی کنید. و دو گزینه دارید: رفتن به کوه، یا سینما.
این دو گزینه یک فرق مهم با هم دارند و آن اینکه برنامه سینما با رزرو بلیط قطعی میشود. اما رفتن به کوه تابع آبوهواست. اگر هوا بارانی باشد، برنامه کوه به اجبار کنسل خواهد شد و احتمالا باید معاشرت با دوستان را در یک کافه کمکیفیت در نزدیکی مسیر کوهنوری بگذرانید.
قبل از ادامه مثال، این نکته را دقت کنیم که یک هنر اساسی در ایجاد پروفایل ریسک، برآورد میزان احتمال برای هر حالت است. این برآورد بر کیفیت تصمیم نهایی اثر مستقیم دارد و به همین علت اهمیت زیادی پیدا میکند.
مثلا در انتخاب بین کوه و سینما، شما با استفاده از برنامههای هواشناسی، احتمال بارندگی را ۷۰٪ برآورد میکنید.
حالا میتوانیم پروفایل ریسک را ایجاد کنیم: باز هم یک جدول داریم، اما به جای اینکه پیامدها برای دو گزینه بنویسیم، آنها را برای سه حالت یعنی سینما، کوه آفتابی (۳۰٪)، و کوه بارانی (۷۰٪) مینویسیم.
اگر میزان لذت بردن یک پارامتر هدف باشد، پیامد برای حالت سینما: خوب، برای حالت کوه آفتابی: عالی، و برای حالت کوه بارانی: بد، میتواند باشد.
ممکن است با تحلیل پیامد هر حالت با معیارهای اهداف (objectives) بتوانید به گزینه مطلوب برسید. اما گاهی هم نمیشود.
مثلا در اینجا، کوه بیشتر خوش میگذرد. اما اگر باران ببارد، باید بیشتر هزینه کنید و کمتر لذت ببرید! پس میزان مطلوبیت نهایی تابع چیزی احتمالی است (از جنس آب و هوا).
ممکن است به این سوال فکر کنید که: تا چه حدی از ریسک برای باران، انتخاب گزینه کوه را همچنان معقول میکند؟
یکی از جنبههای که گاهی در فرآیند تصمیمگیری از چشممان پنهان میماند، ترجیح شخصیمان برای تحمل ریسک است.
البته ممکن است بگویید: اینکه کسی بخواهد در تصمیمگیری در محدوده کم ریسک بماند، میتواند یک هدف (Objective) برای او باشد.
چنین حرفی البته اشتباه نیست. اما برداشت من این است که به علت اهمیت مفهوم تحمل ریسک، نویسندگان کتاب یک مرحله مستقل به آن اختصاص دادهاند.
در واقع این مرحله، ادامه مرحله تصمیم گیری در شرایط عدم اطمینان است و با هدف بررسی پیشرفتهتر پروفایل ریسک انجام میشود.
کار ما این است که اولا ببینیم هر خروجی محتمل چقدر برای ما مطلوبیت ذاتی دارد.
بیایید با مثال قبلی ادامه بدهیم. آنجا که علی رغم دو گزینه (کوه و سینما)، به دلیل عدم اطمینانی که بارندگی به گزینه کوه تحمیل کرده، در نهایت با سه خروجی ممکن است مواجه شویم.
برای سادگی سنجش مطلوبیت، بیشترین مطلوبیت را ۱۰۰ و کمترین را ۰ در نظر میگیریم و بقیه خروجیها را بر اساس مقایسه با این دو حالت، برآورد میکنیم:
– جذابترین گزینه رفتن به کوه در شرایطی است که باران نمیبارد (مطلوبیت ۱۰۰).
– اما اگر در کوه باران ببارد و مجبور شویم به یک کافه بیکیفیت برویم، حسابی حالمان گرفته خواهد شد (مطلوبیت ۰).
– اما سینما چقدر برایمان جذاب است؟ فرض کنیم گروه دوستانه اهل فیلم هستند و البته «ریسکپذیری زیادی هم ندارند» و به همین علت، گروه مطلوبیت سینما را ۶۰ برآورد میکنند.
حالا، با توجه به احتمال هر رویداد که در گام قبل با استفاده از برنامه هواشناسی برآورد کرده بودیم، «مطلوبیت وزندار شده» را با ضرب کردن شانس وقوع هر خروجی در مطلوبیت ذاتی آن حساب میکنیم:
– کوه آفتابی، ۰.۳x۱۰۰=۳۰ امتیاز مطلوبیت
– کوه بارانی، ۰.۷x۰=۰ امتیاز مطلوبیت
– سینما، ۶۰ امتیاز (این گزینه احتمالی نبود پس میزان مطلوبیت ذاتی همان مطلوبیت وزندار شدهاش میشود)
جمع امتیاز سینما (۶۰) به نحو محسوسی از جمع امتیاز کوه (۳۰+۰) بالاتر شده و نشان میدهد که سینما با توجه به شرایط گروه، در مجموع انتخاب هوشمندانهتری است.
البته لازم به تاکید است که این فرآیند در عمل معمولا پیچیدهتر از مثالی است که اینجا بررسی کردیم. چون معمولا لازم است هدفهای متعددی (Objective ها) معیار محاسبه مطلوبیت وزندار قرار بگیرند.
اما در اینجا نسخهسادهشده را توضیح دادم تا مفهوم جا بیوفتد و بعدا موارد پیچیدهتر را بررسی کنیم.
خصوصا درباره موضوعات پولی و مالی، به علت اینکه ریسک بالاتر مشخصا میتواند به بازدهی مالی بالاتری هم بیانجامد، بحث تحمل ریسک کاربردیتر و جذابتر میشود.
این مرحله به نظرم به خودی خود هم بسیار جذاب بوده و در یک اصل ریشه دارد که:
تصمیمگیری هیچوقت در خلا شکل نمیگیرد.
گزینههای امروز ما حاصل تصمیمهای دیروز اند،
و انتخابهای امروز، ما را به سمت گزینههایی در آینده میبرند، و از گزینههایی دور میکنند.
توجه به این ایده، خصوصا برای تصمیمهایی که به هر علت در هالهای از ابهام قرار دارند، کاربردی است. و به بیان ساده اینطور میشود که با خود فکر کنیم: زنجیره تصمیمات، از امروز تا فردا، چطور به هم وصل میشوند؟
کتاب پیشنهاد میکند که برای تحلیلی از این جنس، هر تصمیم مورد بررسی را یک «تصمیم پایه» بنامیم (Basic Decision). و بعد تلاش کنیم تا رابطه آن را با دو تصمیم دیگر پیدا کنیم:
۱- «تصمیم اطلاعاتی» یا Information Decision
ایده اصلی در تصمیم اطلاعاتی این است که با یک تصمیم تا حد امکان سریعتر، کوچکتر و کمهزینهتر از تصمیم پایه، یک فرآیند بازخورد-یادگیری ایجاد و اطلاعاتی تولید کنیم تا تحلیل تصمیم پایه هموار شود.
مثلا برای تصمیم خرید یک خانه، تصمیمگیری درباره روش تحقیق از فرهنگ محله و میزان جرموجنایت در آنجا، یک تصمیم اطلاعاتی است. یا گاهی ممکن است تصمیم اطلاعاتی، امتحان کردن برشی از راهحل باشد – مثلا برای مهاجرت به یک شهر جدید، مسافرت به آنجا میتواند یک تصمیم اطلاعاتی باشد و راه را برای یک انتخاب هوشمندانه در تصمیم پایه هموار کند.
۲- «تصمیمهای آینده» یا Future Decisions
با نگاه از طریق عینک «تصمیمهای آینده» با خود میاندیشیم که گزینههای تصمیم پایه امروز، ما را به سمت چه دنیایی در آینده خواهد برد. آیا میتوانیم گزینههایمان در تصمیمهای آتی را از قبل ببینیم و تحلیل کنیم؟
همانطور که احتمالا حدس میزنید چنین سطحی از تحلیل میتواند به سرعت به یک مسئله پیچیده با تعداد پارامتر زیاد تبدیل شود. اما با این حال، همچنان میتواند به شدت آموزنده و الهام بخش باشد.
این مطلب را بیشتر از این طولانی نمیکنم تا بررسی بیشتر و عمیقتر بخشها را در مطالب آینده انجام بدهیم.
امیدوارم تا اینجای کار، یک دید کلی از چارچوب PrOACT که در کتاب انتخاب های هوشمندانه پیشنهاد میشود پیدا کرده باشید. و شاید بخواهید به تصمیمی که همین الان در ذهن دارید، از طریق مراحلاین چارچوب فکر کنید.
پینوشتها و لینکها:
۱. این معرفی بر مبنای فصلهای ۲ تا ۹ از کتاب Smart Choices: A Practical Guide to Making Better Decisions نوشته شده. تلاش من این بوده که حرفهای نوشته شده، تا حد امکان و تا جایی که حافظهام یاری میکند، عصاره نگاه نویسندگان کتاب باشد.
۲. یک لینک مفید و جذاب، معرفی کتاب انتخاب های هوشمندانه در سایت متمم است. عنوان زیبایی هم برای آن انتخاب شده که امیدوارم فرصت داشته باشید که بخوانید: هشت خردهمهارت اصلی در تصمیم گیری
۳. اکانت یوتیوب Google Play Books نسخه صوتی کتاب را تا فصل دوم بصورت رایگان در اکانت خودش گذاشته. از آنجا که در فصل اول کل ایده کتاب بصورت خلاصه گفته میشه، به نظرم میتونه دید خوبی از کل کتاب بده. اینجا: لینک به یوتیوب
۴. یک بخش فرعی در مرحله تصمیمهای مرتبط، برای مواقعی است که ابهام محیط به حدی بالاست که تصمیمگیری را بسیار مشکل میکند. با توجه به اینکه ما چنین شرایطی را بعد از جنگ اخیر تجربه میکنیم، در یک مطلب جداگانه پیشنهادهای کتاب را نوشته بودم. لینک آن را هم اینجا میگذارم: ۴ ایده برای تصمیمگیری در شرایط پر ابهام
2 Comments
سلام محمدرضا عزیز
خیلی استفاده کردم از مطلبی که نوشتی. موضوعی هست که میخواستم در موردش بخونم ولی نیاز به یه منبع مختصر داشتم که در بهترین وقت مطلب تو رو دیدم. لطفا بازم بنویس اگه کتابی رو خوندی.
فقط اینکه یه اشتباه تایپی در uncertainty دیدم اونم درست کنی بی غلط میشه متن
مرسی
سلام یاسین جان
خوشحالم که اتفاقی همزمان شده با چیزی که تو ذهن داری و دوستش داشتی.
چشم. حتما. بازم مینویسم. من زمینه تصمیمگیری رو خیلی دوست دارم. هم چون به دردم خورده، و هم برعکسش که میبینم که جاهایی که بلد نبودم چقدر به ضررم شده.
درباره همین مدل PrOACT هم در ذهن دارم چند مطلب دیگه بنویسیم. در نگاه اول ممکنه مدل سادهای به نظر برسه، ولی واقعا مرتبه و خیلی خوب تونسته چارچوب رو دربیاره. – البته من که هنوز در حال یادگیریم، ولی وقتی متمم اینو میگه، دیگه مطمئن میشم که حتما فریمورک خوبیه.
غلط تایپی رو هم درست کردم. ممنون.
و ممنون که نوشتی.