تکرارِ یک کار تکراری

مقدمه. اینجا یک خاطره نوشته‌ام. بدون هیچ نتیجه‌گیری خاصی. شاید بعدا بیشتر درباره‌اش نوشتم.

‌ ‌اصل نوشته:

حدود هفت – هشت سال پیش بود.

رفته بودم نانوایی و در صف بودم تا چند سنگک بگیرم.

صف طولانی بود و من با یکی از دوستان آن روزهایم، بیرون نانوایی نشسته بودیم تا نوبتمان برسد. آن روزها اینکه هر روز نیم ساعت یا یک ساعت در صف نان بایستی چیز چندان عجیبی نبود.

از خیلی چیزها حرف می‌زدیم. بالاخره باید زمان می‌گذشت و در نبود موبایل و تبلت و اینترنت، حرف زدن با دوستان و آشنایان تنها چاره کار به نظر می‌آمد.

به دوستم گفتم: می‌دانی در زندگی بیشتر از همه از چی می‌ترسم؟ .. از اینکه یک روز مثل مردمی شوم که زندگی تکراری دارند. صبح از خواب بیدار شوم. یک سری کارهای تکراری را انجام بدهم و اسمش را بگذارم زندگی – تا شب. و شب بخوابم تا فردا دوباره به کارهای تکراری خودم برسم..

دوستم گفت : می‌دانی که زندگی پدر و مادرهای ما دقیقا همینی هست که می‌گویی؟

گفتم: شاید آنها اینطور زندگی کردن را دوست دارند. اما من ندارم…

پی‌نوشت. از آن روزها، هر وقت یاد این سبک زندگی می‌افتم، این علامت را در ذهنم می‌بینم:

‌ ‌زندگی تکراری

پی‌نوشت2. شاید بیشتر از چهار یا پنج سال بشود که دوستی که در بالا درباره‌اش نوشتم را ندیده‌ام (اتفاقا از هم خیلی دور نیستیم. شاید دنیاهایمان خیلی از هم فاصله گرفته..). حتی نمی‌دانم او هم مثل من خاطره آن روز عصر در سنگکی را یادش هست یا نه. اما آن روز جزو معدود روزهایی از گذشته هست که با وضوح بسیار بالا در ذهن دارم.

2 Comments

  1. زهره گفت:

    سلام
    محمدرضا میشه واضح تر بنویسی یک زندگی تکراری از نظرت چه طوریه ؟
    یا یک زندگی غیرتکراری چه شکلی میتونه باشه ؟
    دقیق توضیح ندادی .
    شاید منظورت یک زندگی باشه که در اون ارزش افزوده کمی هست و شایدم یک زندگی که رشد شخصی و اجتماعی در اون کم دیده میشه .

    • محمدرضا گفت:

      سلام زهره عزیز.
      حق با توعه.
      اتفاقا خودم هم که میخوندم حس کردم که نتیجه‌گیری خاصی نداره! به همین خاطر موقع انتشار مطلب، به عنوان مقدمه نوشتم این مورد رو.
      نمی‌دونم. شاید چون از جنس احساسه، باید کمی درباره‌اش فکر کنم تا بتونم دقیق توضیح بدم. اما اگه بخوام اینجا و برای تو بنویسم، ترجیح میدم که مثال بزنم (سختی این بحث اینه که برداشت درباره آن خیلی به موقعیت ناظر بستگی داره. ولی به‌هرحال من چیزی رو که از منظر خودم می‌بینم می‌نویسم).
      مثلا تابحال به راننده‌های قطارهای مترو توجه کردی؟ من خیلی پیش میاد که عمدا زل میزنم به قطار تا بتونم چند ثانیه صورتشون رو ببینم و بفهمم از کاری که می‌کنن راضی هستن یا نه (طبیعتا ممکنه باشن. به دلیل تفاوت در دید).
      یا همین شغل نانوایی. گاهی بعضی دوستانم (که مدام در حال آنالیز درآمدی بقیه شغل‌ها و مقایسه اون با خودشون هستن) برخی شغل‌ها رو مثال می‌زنند. مثلا همین نانوایی. حساب می‌کنند که نانوایی ماهی چند میلیون تومان درآمد دارد و … .‌اما من هیچ وقت دوست نداشتم نانوا باشم (باز هم به دلیل هان زاویه دید از منظر خودم).

      فکر می‌کنم به عنوان یکی از پارامترها، خلاقیت برای من مهمه. اینکه بتونم کار مورد نظر رو بصورت پیوسته بهبود بدم.
      اما هنوز درباره بقیه عوامل فکر نکردم. یعنی نمی‌دونم این احساس دقیقا به چه عواملی بستگی داره…
      امیدوارم تا حدودی جواب داده باشم سوالت رو.
      مرسی که نظرت رو اینجا نوشتی 🙂

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *