کوتاه‌نویسه‌های توییتری | قسمت اول: فقر

وقتی مطلب یا داستانی را می‌خوانم، پادکستی می‌شنوم یا با دوستی گپ می‌زنم، شیوه روایت‌گری یکی از چیزهایی است که توجهم را به خود جلب می‌کند.

روایتگری مناسب برای ارتباط بهتر با دیگران مفید و حتی لازم است. درباره اهمیت داستان‌گویی هم بسیار شنیده‌ایم. اما تابحال فکر کرده‌اید که برای بهبود این مهارت چه راهکارهایی وجود دارد؟

ایده‌ای که من آن را مفید یافتم، در کنار نگاه به نحوه روایت‌گری در گفته‌ها و داستان‌ها و نوشته‌های دیگران، تلاش برای بهبود روایتگری حین نگارش متن است.

قبلا برای تمرین این مهارت بلاگ می‌نوشتم. اما در شلوغی این روزها معمولا مجال چندانی برای نوشتن‌های طولانی باقی نمانده و اصلا چرا نشود از شبکه‌های اجتماعی برای این کار استفاده کرد؟

در پاسخ به این سوال بود که حدود 6 ماه قبل حس کردم شاید بشود در توییتر، که دم دست‌تر است و کوتاه‌نویسی به ذات وجودی آن نزدیک‌تر، تمرین نویسندگی کرد.

توییت‌های با هشتگ #کوتاه_نویسه_ها نتیجه این تصمیم هستند.

توصیف یک کوتاه‌نویسه

تلاش کردم تا کوتاه‌نویسه‌ها عموما دارای ویژگی‌های مشخصی باشند.

اول اینکه تمرکز هر کوتاه‌نویسه بر روی «یک» داستان، موضوع، رویداد یا نگاه به دنیای اطراف باشد: داستانی که شاید کم‌تر شنیده‌ایم، موضوعی که در نگاه اول چندان مهم به نظر نمی‌رسد، رویدادی که احتمالا تکرار باعث شده تا به آن عادت کنیم و نگاهی که اگرچه چندان دور از ذهن نیست، اما گاهی آن را نمی‌بینیم.

گسترش مرزهای تفکر نکته دیگری است که در کوتاه‌نویسه‌ها سعی بر انجام آن داشته‌ام. اینکه در «دنیای ذهنی»، لااقل برای لحظاتی، مرزهای خودبافته فکرم را شکافته و تلاش کنم دنیا را از نگاه دیگران ببینم.

فضای تنگ 280 کاراکتری توییتر هم کمک می‌کند تا زوائد حذف شده و نیاز به خلاقیت بیش از پیش احساس شود.

امروز، بعد 6 ماه از شروع کوتاه‌نویسه‌ها، گفتم هر چند وقت یکبار بخشی از آنها را در اینجا بگذارم تا موضوعات مرتبط‌تر کوتاه‌نویسه را یکجا ببینیم و با کمک موتور جادویی گوگل، زیر انبوه روزمرگی‌های توییتر مدفون نشوند.

درون مایه کوتاه‌نویسه‌ها تا حالا بیشتر از جنس زندگی و دغدغه‌های اجتماعی بوده. برای اولین مجموعه، به دلایلی که بعدا درباره آن می‌نویسم، فقر را انتخاب کردم.

کوتاه‌نویسه‌ها | موضوع اول: فقر

1

نوجوان سر و رو سوخته‌ای که پیراهن چهارخانه یشمی-مشکی پوشیده و به همراه گونی آبی بسیار بزرگی در سطل‌های زباله خم میشد، در دل درباره مفهوم عدالت فکر می‌کرد.

‌ ‌

2

کودک ۱۰ ساله گونی را روی زمین گذاشته، سر در سطل زباله دنبال چیز به درد بخوری بود، که انگار پیدا نکرد.
کمتر از یک دقیقه بعد، میانسالی سر در همان سطل زباله کرد.

زباله‌گردی در آن روزگار، سن و سال نمی‌شناخت.

‌ ‌

3

برای کودکی که اینبار سر سطل زباله دیدم، افزایش لحظه‌ای قیمت خودرو ابدا مهم نبود. حتی بعید بود خبر سیل در کانادا او را، مثل برخی از ما، خوشحال کند؛
او فقط از خدا می‌خواست سریع‌تر قد بکشد تا مجبور نباشد هر بار با سختی و مشقت از لبه سطل بالا بپرد.

‌ ‌

4

چراغ سبز شد.
دو کودک با کوله‌پشتی‌هایشان در کنار ماشین‌ها دویدند. دخترکی که هفت هشت سال بیشتر نداشت، از روی صندلی عقب پراید آنها را نگاه می‌کرد.
هنوز به دیدن کودکان کار عادت نکرده بود.

‌ ‌

5

وقت غروب آفتاب، دخترکی با مانتو صورتی مدرسه‌ای، میان ماشین‌های ایستاده در صف عوارضی در رفت‌وآمد بود. خیلی‌ها دلشان انقدری می‌سوخت که چند هزار تومانی به او بدهند و کمی حال خوب بخرند.
من اما با خود فکر می‌کردم که راستی؛ دنیای او چه شکلی است؟

‌ ‌

6

دختری که کنار چهارراه، روی لبه جوب نشسته بود تا چراغ قرمز شود و جلوی ماشین‌ها اسفند دود کند، نگاهم کرد.
حس شرمندگی دارم.
شرمنده از اینکه برابری فرصت‌ها و عدالت آرمان‌مان بود و سهم او، این شده.
شرمنده که کور و کر و لال شدیم و #خط_قرمز نداشتیم.
شرمنده‌ام…

‌ ‌

‌ ‌

پی‌نوشت (توضیح هشتگ‌ها). در اینجا ادیتی روی محتوای توییت‌ها انجام ندادم. دو کوتاه‌نویسه 3 و 4 به ترتیب هشتگ‌های #زندگی_در_جهنم و #عدالت را در کنار هشتگ #کوتاه_نویسه_ها، و بقیه توییت‌ها هشتگ #فقر و #کوتاه_نویسه_ها را در انتهای متن خود دارند.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *