آگوست 20, 2017
پنجشنبه قبل و بعد از چند ماه انتظار، به روز برگزاری گردهمایی متمم رسیدیم. لذت دیدن دوستان متممی، چیزی نیست که بتوانم آن را اینجا و در قالب جملات بنویسم. اما تا همین حد بگویم از ساعت حدود 7 صبح که به سمت محل برگزاری حرکت کردیم، اصلا گذر زمان را حس نکردم – تا ساعت 10 شب که دیدم بیرون سالن و در کنار بچهها هستیم و گپ میزنیم. به نظرم چیزی که بیشتر از همه توجهها را به خود جلب میکرد، صمیمیت افراد با هم بود. افرادی که شاید اولین بار بود همدیگر را از نزدیک میدیدند، اما اصلا […]
آگوست 13, 2017
کم کم داریم به پنجشنبه نزدیک میشیم و شور و شوق من هم مثل بسیاری از متممیها، هر روز بیشتر از قبل میشه. شما که غریبه نیستید. همیشه حسرت میخوردم که چرا در آخرین سمینار متممیها نبودم. خوشحالم که این بار فرصت دیدار دوستانم رو خواهم داشت. امیدوارم گردهمایی پنجشنبه برای همهمون تا مدتها حس خوب داشته باشه:)
آگوست 6, 2017
بهنظرم هر کدوم از ما نیازمند دوستی هستیم که وقتی حالمون رو پرسید و گفتیم که خوبیم، دوباره بپرسه: “چرا عالی نیستی؟” اینطوری شاید کلی از مشکلات ما حل بشه؛ وقتی که برای عالی نبودن حالمون نیازمند یک دلیل واقعی باشیم. شما هم از این دوستها اطرافتون دارین؟ – باید قدرشونو بدونیم 🙂 - – – – – – – – – – – پینوشت. چند روز قبل ویدئویی از لیلی گلستان دیدم. مربوط به سخنرانی در تدکس تهران بود و پیمان عزیز این ویدئو رو به اشتراک گذاشته بود. نحوه بیان لیلی گلستان برایم ساده، صمیمی و […]
آگوست 5, 2017
چند وقتی هست که شاخکهایم به مثالهای بازاریابی دهان به دهان و محتواهای ویروسی حساستر شدند که خب احتمالا دلیل آن را میدانید – بله؛ سمینار 26 ام متمم. تصمیم گرفتم مثالهایی که در وب میبینم و به نظرم جالب هستند را اینجا جمع کنم (پس احتمالا این مطلب با هر بار پیدا کردن موردی که به نظرم جالب بیاید، به روز خواهد شد). فکر میکنم لُپ مطلب در بازاریابی دهان به دهان، نکتهای است که اندی سرنوویتز آن را مطرح میکند. اینکه اگر یک کسبوکار داریم، یا حتی یک ایده یا نگرش یا مدل ذهنی که دوست داریم […]
جولای 21, 2017
«فروش»، «بازاریابی» و خیلی از کلمات دنیای مدیریت، به دلیل مهارتی و عملی بودن (و احتمالا به زبان درست متممی، به خاطر ذهنی بودن آن کلمات و نه عینی بودنشان) تعاریف خیلی شفافی نداشته و ندارند. و شاید اشتباه نباشد اگر بگویم این لغات را هرکسی، در هر جایی و بسته به موقعیت آنجا، به نوعی معنی و تفسیر میکرده. اما یکی از تعریفهایی که چند وقت پیش راجع به فروش شنیدم، تعریفی بود که میگفت : “فروش یعنی فرآیند انتقال هیجان، از فروشنده به مشتری“. بهنظرم خصوصا در فضاهای رقابتی و برای خردهفروشیها، این تعریف میتواند مصداقهای زیادی داشته باشد. […]
جولای 20, 2017
نمیدونم برای شما هم پیش اومده یا نه. اما من خیلی وقتها موقع خوندن تلگرام احساس میکنم تمرکز کافی ندارم. مخصوصا اگه یه پیام یا گفتگوی مهم داشته باشم که بخوام با تمرکز بالا بخونم، این نکته بیشتر توجهم رو به خودش جلب میکنه. راه حلی که چند وقتی هست به کار میگیرم، پرینت پیامهای مهم روی برگه و بعد خوندن از روی برگه هست که واقعا هم برام موثر بوده. اما با توجه به اینکه نرم افزار تلگرام روی دسکتاپ، امکان پرینت نداره، من دو تا راه زیر رو امتحان کردم و کارم رو راه انداختن. 1 راه اول […]
جولای 17, 2017
یه نقل قول هست که میگه: امید، همون حسیه که نیمه شب به ساعت و لیست کارهای نیمه تمامت نگاه میکنی و میگی: فردا دوباره تلاش میکنم.. پینوشت. دقت به کلمهها و انتخاب واژههای دوست داشتنی خودم رو از وبلاگ شاهین عزیز یاد گرفتم. شاهین تمرینهای زیادی برای تقویت مهارت نویسندگی داره، اما من این تمرین رو بیشتر از همه دوست دارم. شما چطور. تا حالا به این فکر کردی چه کلماتی رو دوست داری؟
جولای 15, 2017
امروز ظهر با شنیدن خبر مرگ مریم میرزاخانی، بهتم زد. “امکان نداره مرده باشه. دیروز تازه خبر بستری شدنش تو بیمارستان بود. خیلی بعیده امروز مرده باشه.. “ تلگرام را باز نکردم. احتمال میدادم این «شایعه»، کل تلگرام را مسموم کرده باشد. اما وقتی دیدم محمدرضا هم درباره مریم پست گذاشته… مریم میرزاخانی از افرادی بود که چندان نمیشناختماش و آشناییام با او خیلی جزئی بود. صرفا یک نوشته از محمدرضا، و نوشتههایی جسته و گریخته از جاهای دیگر. در همین حد که یک جایزه معروف ریاضی را برده، امریکا زندگی میکند و لیسانس خود را در شریف گرفته. اما […]
جولای 14, 2017
پیشنوشت. دو سه سال پیش که هنوز این وبلاگ اختراع نشده بود، کار من این بود که جمعه شب یا شنبه صبح برم توی فیسبوک گروهمون (یاکوپ خدابیامرز) و چیزی بنویسم که دیگران رو هیجان زده کنه و بهشون انگیزه بده. البته راستش رو بخواید پیج ما چند صد فالوور بیشتر نداشت و هدف بیشتر از اینکه هیجان زده کردن بقیه باشه، انرژی دادن به خود بچههای گروه و خودم بود. روشم هم ساده بود. معمولا تو پینترست میچرخیدم و یکی از نقل قولهایی که حس میکردم جالبتر هست رو برمیداشتم و همراه یک متن مختصر، روی پیج میذاشتم. امروز […]
جولای 11, 2017
چشمهایش را گرد میکرد و با حرص به دیوار مسجد میکوبید. – به این خانه قسم رسوایش میکنم. او که با یک قوطی روغن و دو کیلو برنجِ تایلندی، هر غلطی که خواست کرد.. و باز محکم به دیوار مسجد میکوبید و چشمهایش را گرد میکرد و باز حرفهایش را – با کمی تغییر – تکرار میکرد.. یکی از بچهها – که ساعتهای زیادی نخوابیده بود و حوصله نداشت – پشت وانت رفت تا بدون اعتنا به آن آقای عصبانی، میز و صندوق و سایر وسایل را بیاورد. + کمی صبر کن. اگه الان بساطمون رو عَلَم کنیم باید با […]