دلنوشته از خاطرات شیرین و تلخ، اینکه چرا گاهی کاری را ول می‌کنم و دوباره بعد از مدتی به آن برمی‌گردم یا اینکه گاهی واقعا حوصله ام سر می‌رود.

   1-  گاهی که حالم خوب نیست

   2-  حال این روزها

‌ دل نوشته های من - متن دلنوشته گاهی که حالم خوب نیست

دسامبر 6, 2016
اولین برف زمستان 95 تهران

برف

(نوشته شده در 17 آذر ۹۵) . احتمالا همه ما برف را دوست داریم. تا بحال کسی را ندیده ام که برف را دوست نداشته باشد. بجز یک نفر. بگذارید کمی از عقب تر شروع کنم. سال اول دانشگاه بود و من هم که سرم حسابی داغ بود که سریع پیشرفت کنم و به یک دانشمند (یا لاقل یک فرد موفق) تبدیل شوم. بچه بودم دیگر (البته هنوز هم هستم!)… یادم هست استاد زبان ما در درس زبان عمومی، آقای طاهرخانی عزیز (که بسیار دوست داشتنی هستند)، سر کلاس به ما توصیه کردند که برای یادگیری زبان انگلیسی به کلاس‌های آزاد […]
دسامبر 16, 2016

من؛ مثالی عینی از فوبیای تصمیم‌گیری

(نوشته شده در ۲6 آذر ۹۵) . سخته اما ازش گریزی نیست. اینکه قبول کنیم که ما در هر لحظه در حال انتخابیم. هر لحظه و برای همیشه. و این انتخاب‌هاست که آینده ما رو می‌سازه. اقدامی که من طی دو سال اخیر انجام دادم، فرار از این واقعیته. برام جالبه که برای این که خودم هم اصلا شک نکنم که دارم از تصمیم گیری فرار می‌کنم، دست به چه کارهایی که نمیزنم. اما باید این فوبیای لعنتی رو کنار بگذارم. و تصمیم گرفته شدم رو عملی کنم. دیگه بسه. پی‌نوشت. بعد از تایپ این متن، نمی‌خواستم منتشرش کنم. بعد […]
ژانویه 2, 2017

نه تو می‌مانی و نه اندوه

(نوشته شده در ۱3 دی ۹۵) . چند وقت پیش بود که تمام جزوه‌های دانشگاهیم رو دور ریختم. بجز آن‌هایی که پشت‌شان سفید بود و به درد برگه باطله شدن می‌خوردند. الان بطور اتفاقی، پشت یکی از برگه‌هایم را دیدم. نمونه سوال درس الکترونیک صنعتی بود که دکتر طوسی آن را ارائه میدادند. دکتر طوسی، جزو معدود اساتید لارجی بود که داشتیم. حرف‌هایش بوی زندگی می‌داد و کلی خاطره تعریف کردنی از او دارم که اگر فرصتی بود بعدا تعریف خواهم کرد. معمولا عادت داشت قطعه شعری پایین برگه امتحانی بنویسد. این شعر را خیلی دوست داشتند. فکر می‌کنم برای ما […]
ژانویه 24, 2017

بابک شلمان ، نهایت آرزو و تبلیغات

(نوشته شده در 5 بهمن ۹۵) . با بابک شلمان در نمایشگاه تبلیغات و بازاریابی امسال آشنا شدم. از خواننده‌های جوان پاپ در ایران است. صدای خوبی دارد و برخوردی گرم و صمیمی. بابک در غرفه شرکت «شیوه نوین بیان» به اجرای زنده موسیقی می‌پرداخت. او را برای اولین بار بودم که می‌دیدم. داشت گیتار میزد و می‌خواند. ایستادم و لذت بردم تا قطعه ای که می‌خواند را تمام کند. وقتی تمام کرد، با هم گپی زدیم، خسته نباشیدی به او گفتم و شروع کردم تا چند تایی از او عکس بگیرم. بابک هم به پشت غرفه رفت و برایم یک حلقه از آلبوم […]