فوریه 25, 2017
(نوشته شده در 8 اسفند ۹۵) . میدونم بهونه آوردن اصلا کار درستی نیست، اما با این حال میخوام بهونه بیارم که هفته گذشته کمی سرم شلوغ بود! از طرفی، فصل 12 هم نسبت به فصلهای قبلی، متن ثقیل تری داشت و برای فهم قسمتهایی از کتاب مجبور بودم با تمرکز بالایی گاها بخشهایی رو دو یا چند باره بخونم. به هر حال، این هفته هم کتاب تمام نشد و باید لذت اعلام تمام کردن کتاب را تا هفتهی بعد به تاخیر بیاندازم. اما در این فصل، نکتهی جالبی که مورد بحث قرار گرفت، موضوع رابطهی “دین و تجربهی دینی” با […]
فوریه 23, 2017
(نوشته شده در 6 اسفند ۹۵) . پیشنوشت1. خیلی وقت بود که میخواستم در این باره بنویسم. اما نمیدانستم باید از کجا شروع کنم و به کجا برسم. طبق معمول، صبر زیادی هم راه به جایی نبرد. این بود که گفتم شروع کنم به نوشتن. پیشنوشت2. این متن از ساختار منسجمی برخوردار نیست و احتمالا گزینهی مناسبی برای خواندن نباشد. پیشنوشت3. این متن درباره «خط فکری» است و من با منظور خاصی آن را ننوشتم. همچنین سعی کردم سوگیری در آن غالب نباشد. به همین دلیل با سوالات متعدد سعی کردم راه فکر کردن را باز کنم و نه لزوما القای […]
فوریه 23, 2017
(نوشته شده در 5 اسفند ۹۵) . امروز با دوستان حرف بر سر زبان مادری بود. آدم اهل منطق و تفکری را ندیدم که این کل کل های بین زبانها و این زبان ما از مال شما بهتر است (!) و حرفهای مشابه را جز برای شوخی و مزاح بزند (هر چند که همهی ما میدانیم ترکی بهتر است اما نباید گفت که. :)) ). به هر حال، زبان مادری هم – مثل محل تولد و تاریخ آن -، چیزی نیست که فرد با اختیار انتخاب کرده باشد و بخواهد برای آن احساس غرور یا افتخار داشته باشد. – – – […]
فوریه 22, 2017
(نوشته شده در 4 اسفند ۹۵) . پیشنوشت. فکر میکنم ذهن همهی ما حداقل یکبار راجع به مهاجرت فکر کرده. خواه مهاجرت به یک شهر بزرگتر (مثل تهران) یا مهاجرت به خارج از کشور مثل اروپا و استرالیا. من هم در مقطعی – حدود دو یا سه سال پیش – به شدت درگیر این موضوع بودم و دوست داشتم ببینم حال من در اینجا خوبتر خواهد بود یا در جایی دیگر. راستش را بخواهید هنوز هم هر از گاهی به این موضوع فکر میکنم. اصل نوشته: با پسرخاله ام – که مهندسی شیمی میخواند – هماهنگ کرده بودم. سر یکی از […]
فوریه 21, 2017
(نوشته شده در 3 اسفند ۹۵) . پیشنوشت1. قبلا هم مطالبی درباره مدیریت زمان نوشتهام (با تگِ مدیریت زمان). از میان آنها، مطلبی که در آن به موضوعات «اختیار حداقلی در مدیریت زمان» و «اولویتبندی ارزشها و اهداف» اشاره شده بود، میتواند – و به نظرم باید – به عنوان مقدمهی بحث مدیریت زمان قرار داده شود. اگر آن مطلب را نخواندهاید، شاید بهتر باشد ابتدا آنرا بخوانید : اینجا. پیشنوشت2. بعید میدانم کسی در تلاش برای زندگی بهتر باشد و با چالش مدیریت زمان مواجه نباشد. احتمالا بسیاری از انسانها اگر حواسشان به زمانشان نباشد و برای آن برنامه نداشته […]
فوریه 18, 2017
(نوشته شده در 30 بهمن ۹۵) . خوشبختانه این هفته هم توانستم دو فصل کتابخوانی و خلاصه نویسی داشته باشم و کتاب «وضعیت آخر» تامس هریس را تا فصلهای پایانی پیش ببرم. به امید خدا سعی میکنم در هفتهی بعد، خلاصهی نهایی این کتاب را به همراه یک پست کلی دربارهی کتاب بنویسم. فعلا و در اینجا، خلاصهی فصلهای 10 و 11 کتاب را میآورم. لازم است دوباره تاکید کنم که خواندن این خلاصهها (که من اونها رو به زبان خودم – و نه لزوما با زبان و ترتیب کتاب – نوشتم)، به هیچ وجه نمیتونه جایگزین خواندن اصل کتاب باشه. در […]
فوریه 17, 2017
(نوشته شده در ۲9 بهمن ۹۵) . هر سال و با نزدیک شدن به ماههای پایانی سال، شرکتها و سازمانهای زیادی مشغول سفارش هدایای تبلیغاتی به ویژه تقویم و سررسید، و دادن این نوع هدایا به مشتریانشان هستند. چند وقتی هم هست که در جاهای مختلف از ارجحیت کتاب بر هدایای سنتی میشنویم. از طرفی، انصافا حس خوب هدیه گرفتن یک تقویم در آستانهی سال جدید، حسی نیست که بشود آن را انکار یا پنهان کرد. خلاصه در این گرداب انواع نظرات و سلایق و جدال بین منطق و احساس، بعضی نکاتی که در این رابطه به ذهنم میرسد را اینجا مینویسم: […]
فوریه 15, 2017
(نوشته شده در ۲8 بهمن ۹۵) . چند روز پیش اتفاقی ساده افتاد که باعث شد نتیجهای راه راه از آن بگیرم. گفتم آنرا اینجا هم بنویسم. داستان از اینجا شروع شد که چند روز پیش و وقتی برای رفتن به جایی عجله داشتم، موقع پوشیدن کفشم متوجه شدم که کفشم خاکی و گلی است و اصلا اوضاع مناسبی ندارد – که احتمالا بدلیل بارش روز قبل بوده. از آنجایی که نمیخواستم با کفش خاکی بیرون بروم، دویدم تا بلکه چیزی پیدا کنم و خاک از روی کفشم بزدایم. از آنجا که هیچ چیزی در جاکفشی پیدا نکردم، از روی عادت […]
فوریه 14, 2017
(نوشته شده در ۲7 بهمن ۹۵) . نمیدانم حس رقابتی چقدر در شما زنده است. اما در من این حس نسبتا فعال است. وقتی میخواهم کاری را انجام دهم، شاخکهایم فعال میشوند و انرژی ام چندین برابر میگردد: میخواهم بهترین باشم. وقتی به موردی بر میخورم که کاری مشابه کار من انجام میدهد هم اوضاع از این قرار است. اما به تجربه دیدهام که این انرژی و این شور و نشاط رقابتی – لاقل در من – خیر و برکت نداشته است. بزودی بجای کار بیشتر، بیشتر فکر میکنم که حالا باید فلان کار را بکنم و حالا که رقیبم فلان […]
فوریه 13, 2017
(نوشته شده در ۲6 بهمن ۹۵) . پیشنوشت. من درباره علم بازاریابی ادعای خاصی ندارم. اما گاه و بیگاه اتفاقاتی در اطرافم میبینم که سعی میکنم آنها را از منظر یک علاقهمند به بازاریابی، تحلیل کنم. این نوشته هم یکی از آن دفعات است. یکی از واژههایی که این روزها زیاد میشنویم، «مشتری مداری» است. مدیر شرکتی که در تلویزیون مصاحبه میکند میگوید: محصولات ما کیفیت بالایی دارند و ما مشتری مدار هستیم… محمد آقا که سر کوچه قصابی زده هم از مشتری مداری میگوید. اهل فامیل هم وقتی میخواهند دربارهی کسب و کاری نظر بدهند، میگویند فلانی اگر مشتریمدار و خوشبرخورد […]