پیشنوشت صفر. معمولا پستهای مربوط به کتابخوانی را شنبهها مینوشتم، اما نوروز باعث شده روزهای هفته از دستم در برود! این شد که این بار یکشنبه مینویسم.
پیشنوشت یک: تشکر.چند وقت پیش، فرصتی دست داد تا برای اولین بار حسن کشاورز عزیز رو از نزدیک ملاقات کنم.
علاوه بر لطف زیادی که آقای کشاورز نسبت به من داشتند و من رو در خانه خودشون به یک دیزی خوشمزه مهمان کردند ،از همصحبتی با یکی از فعالترین و کتابخوانترین افرادی که میشناسم بسیار لذت بردم. در موقع خداحافظی هم، آقای کشاورز بنده را (از این هم بیشتر) شرمنده کردند و کتاب “خوشی ها و مصایب کار” نوشته آلن دوباتن را به من هدیه دادند.
از ایشان به خاطر آن روز خاطره انگیز و این هدیه، بسیار بسیار ممنونم.
اصل نوشته:
من هنوز این کتاب را تمام نکردهام.
اما تا آنجا که خواندهام، خوشی ها و مصایب کار، حاصل مشاهدات دقیق و موشکافانهی آلن دوباتن درباره اتفاقاتی به ظاهر عادی است که با محوریت کار رخ میدهد.
میخواهم برایتان چند خط از آخرین صفحات فصل اول را (با عنوان “نظارهی کشتی باربری”) نقل کنم.
در این سطور، نویسنده افرادی را توصیف میکند که با دقت زیاد، جزئیات کشتیها را میبینند و دنبال میکنند – کشتی دوستهایی که انگار عاشق کشتیها هستند.
احساس من این است که میشود متن زیر را به عنوان مقدمهای درنظر گرفت که تا حدود خوبی حال و هوای کل کتاب را بیان میکند:
“… همچنان که کنار کشتیِ لنگر انداخته ایستادهاند و سرهایشان را عقب دادهاند تا بتوانند به برجکهای فولادیاش که در آسمان محو میشوند زل بزنند، مانند زائران در برابر ستونهای شارتر به سکوت و حیرتی رضایتبخش فرو میروند. [شارتر: کلیسای شهری در جنوب پاریس]
شرمنده نیستند که به خاطر کنجکاویشان عجیب به نظر برسند، برای اینکه بتوانند پروانههای کشتی را ببینند، دولا میشوند. با این فکر که فلان کشتی نفتکش کجای اقیانوس ممکن است باشد به خواب میروند. تمرکزشان آدم را یاد کودکی میاندازد که وسط یک خیابان شلوغ که محل خرید است یکهو میایستد و در حالی که مردم سعی میکنند به او نخورند خم میشود تا با دقت یک محقق کتاب مقدس که غرق در مطالعهی صفحات کتابی با جلد پوست گوساله است، یک تکه آدامس چسبیده به پیاده رو یا مکانیزم بسته شدن جیب کتش را وارسی کند. در این که نظرات رایج دربارهی شغل خوب را هم وارونه میکنند، شبیه بچهها هستند. همیشه فواید ذاتی یک شغل را بر منافع مادی و نسبی آن ترجیح میدهند، مثلا کاربر جرثقیل در پایانهی حمل کانتینرها، مزیت ویژهای دارد چون از آن بالا میتواند کشتیها و محوطهی اطراف اسکله را زیر نظر داشته باشد…
… در مقایسه با اینها، بیشتر ما چقدر آدمهای بیتوجهی هستیم. اطرافمان پر از ماشینها و اتفاقاتی است که سردستیترین و ضعیفترین درک را از آنها داریم، مایی که هیچ از جرثقیلِ دروازهای و حملکنندههای سنگ آهن نمیدانیم، مایی که اقتصاد را صرفا مجموعهای از اعداد میدانیم … از مردان انتهای لنگرگاه حاشیهی لندن چقدر ممکن است یاد بگیریم. …”
و شروع میکند تا به همراه یک عکاس در کنار خود، داستانهایی از مشاهداتش را برای خواننده بنویسد و خواننده را برای لحظاتی در زمان و مکان شناور کند…
پینوشت ۱. لینک این کتاب در سایت گودریدز (که آن را به کتابهای در حال مطالعهام اضافه کردم): اینجا.
پینوشت ۲. دوست خوبم سید مهدی حسینی عزیز، درباره تجربههای خود در استفاده از سایت گودریدز مطلبی نوشتند. برای من که بتازگی با این ابزار آشنا شدهام، نوشتهی مفیدی بود. شاید شما هم دوست داشته باشید: اینجا.
پینوشت ۳. اگر بدانید داشتن دوستانی به این خوبی چقدر مزه میدهد:)