ژانویه 12, 2017
(نوشته شده در ۲3 دی ۹۵) . پیشنوشت1. دربارهی شبکههای اجتماعی، زیاد شنیده و خواندهایم. مخصوصا اگر از خوانندگان روزنوشتهها باشید، از فحشهای فراوان محمدرضای عزیز به این شبکهها آگاهید! من هم میخواهم در قالب یک داستان، از یکی از تجربههایم در شبکههای اجتماعی بگویم که برایم اتفاق افتاده (اسم را عوض کردهام اما داستان واقعی است). پیشنوشت2. این روزها به بهانههای مختلف و در جاهای مختلف، دوستانم از تجربهی لذت بخش وبلاگ نویسی گفته بودند که باعث شد داستان زیر یادم بیاید. لذت داشتن دوستان وبلاگنویس کجا و دوستیهای لایکی کجا. یادم باشد من هم بعدا از تجربهی دلپذیر […]
ژانویه 10, 2017
(نوشته شده در ۲1 دی ۹۵) . پیشنوشت. این داستان رو چند وقت پیش در پروفایل اینستاگرام محمدرضا جان خواندم (شاید حدود یک سال پیش). از اون موقع، خیلی وقتها و در مواجهه با بسیاری از رویدادها، یاد این داستان افتادهام. گفتم شاید گفتنش اینجا، همانطور که کمک میکنه حواسم به این نکته باشه، برای دیگران هم مفید باشه. استالین هر وقت به ژنرال جدیدی دستور میداد که یکی از ژنرالهای قدیمی را بکشند، میگفت: او چند نفر را کشته و مردم نباید بفهمند. پوکهها در خانهی اوست. پوکهها را بردار و با پوکهی خودت در یک جای خانهات […]
ژانویه 9, 2017
(نوشته شده در 20 دی ۹۵) . همانطور که گفته بودم، تصمیم گرفتم از نکاتی که در نمایشگاه امسال دیدم و به نظرم جالب آمدند، گزارشی نسبتا مفصل بنویسم. تا حالا، دو مطلب در وبلاگ «یاکوپ» نوشتم که لینکها را اینجا میگذارم: 1. گزارشی از نمایشگاه تبلیغات و بازاریابی (۱) (مقدمه) 2. نمایشگاه تبلیغات و بازاریابی (۲) : غرفه استدیو مارتیا امیدوارم بتونم در اسرع وقت بقیه مواردی که در ذهن دارم رو بنویسم. همانطور که قبلا هم گفتم، موارد رسمیتر را در وبلاگ یاکوپ خواهم نوشت (و اینجا اطلاع خواهم داد) و نکات خودمانی تر را در همین وبلاگ.
ژانویه 7, 2017
(نوشته شده در ۱8 دی ۹۵) . پیشنوشت1. میخواستم بعد از شرکت در نمایشگاه بازاریابی و تبلیغات ، گزارش مختصری دربارهی آن در وبلاگم بنویسم. اما کامنت علی باعث شد که حس کنم شاید نوشتن دقیقتر از نمایشگاه، برای کسانی که فرصت حضور نداشتهاند و دوست دارند کسی دربارهی نمایشگاه برای آنها چیزهایی تعریف کند، مفید باشد. این بود که تصمیم گرفتم درباره چند مورد از مواردی که بهنظرم جالبتر رسیدند، گزارشی (نسبتا مفصل) بنویسم. پیشنوشت2. نمیدانم نمایشگاه، امسال بهتر از سالهای قبل بود؛ یا من با هدف مشخصتری به نمایشگاه رفته بودم. شاید هم چون میخواستم حواسم را جمع کنم تا بعدا نکاتش را […]
ژانویه 5, 2017
(نوشته شده در ۱6 دی ۹۵) . امشب با یکی از دوستانم تلفنی صحبت میکردم. بعد از احوالپرسی اولیه، پرسید: خب. چه خبر؟ چه کارا کردی؟ چه اتفاق جدیدی افتاده که تعریف کنی؟ گفتم: راستش اتفاق خاصی نیوفتاده. یعنی نه اینکه اتفاق خاصی در طی یک ماه رخ نداده باشه، اما اتفاق خاص قابل ذکری نیست که بخوام بگم. گفت: من یک ماه پیش هم به تو زنگ زدم. گفتی مشغول یکسری کارها هستی… گفتم: حق با توعه. بهت قول میدم یک ماه دیگه – که این بار من بهت زنگ خواهم زد – اتفاق خاص قابل ذکری داشته باشم که […]
ژانویه 4, 2017
(نوشته شده در ۱5 دی ۹۵) . هر چند که هنوز در پیدا کردن مسیر زندگی دلخواه خودم در حال جستجو هستم، اما چیزی که امروز احساس میکنم این است که به حوزههای بازاریابی علاقهمند هستم. از برههای به بعد که حس کردم به تبلیغات و بازاریابی علاقه دارم، به دنبالش رفتهام و از همان موقعها – تقریبا هر سال – در نمایشگاه بازاریابی و تبلیغات شرکت کردهام. فکر میکنم رفتن به نمایشگاه، لاقل برای شخصی مثل من، مثل رفتن به کلاس برای یادگیری زبان است. همیشه فکر میکردم که رفتن به کلاس برای یادگیری زبان شاید بهترین راه یادگیری زبان نباشد، اما برای […]
ژانویه 3, 2017
(نوشته شده در ۱4 دی ۹۵) . پیشنوشت صفر. لحظه ای که کیبورد رو جلوی خودم میگذارم و میخواهم این پست رو بنویسم، دقیقا نمیدانم چه میخواهم بگویم و فقط هالهای در ذهن دارم. امیدوارم انتظار یک متن منسجم رو نداشته باشید. پیشنوشت یک. همانطور قبلا هم در “چند درصد به حرف مردم اهمیت میدهم؟” نوشتم، از دغدغه هایم این هست که نگران حرف مردم نباشم. این نگرانی و ترس از قضاوت مردم را دوست ندارم و تا امروز هم تمام انرژیام را گذاشتم تا از این بند رها شوم. اما اخیرا به موردی برخوردم که برایم یک چالش بوده. […]
ژانویه 2, 2017
(نوشته شده در ۱3 دی ۹۵) . چند وقت پیش بود که تمام جزوههای دانشگاهیم رو دور ریختم. بجز آنهایی که پشتشان سفید بود و به درد برگه باطله شدن میخوردند. الان بطور اتفاقی، پشت یکی از برگههایم را دیدم. نمونه سوال درس الکترونیک صنعتی بود که دکتر طوسی آن را ارائه میدادند. دکتر طوسی، جزو معدود اساتید لارجی بود که داشتیم. حرفهایش بوی زندگی میداد و کلی خاطره تعریف کردنی از او دارم که اگر فرصتی بود بعدا تعریف خواهم کرد. معمولا عادت داشت قطعه شعری پایین برگه امتحانی بنویسد. این شعر را خیلی دوست داشتند. فکر میکنم برای ما […]
ژانویه 1, 2017
(نوشته شده در ۱2 دی ۹۵) . پینوشت. نمیدانم که شما هم اینطورید یا نه. اما من، به شخصه، ایراد را در کار دیگران خیلی راحتتر میتوانم ببینم تا ایراد کار خودم را. امروز ظهر، یکی از آشنایانم را دیدم. کسی که با وجود اینکه بسیار تلاش میکند و میشود گفت خودش و زندگیاش را وقف کار کرده است، در زندگیاش دستاورد چندانی نداشته – یا بهتر است بگویم از نظر من دستاورد چندانی نداشته – هر چند خود او از این امر ناراضی به نظر نمیرسد. کمی که با خودم فکر کردم، دیدم شاید علت، این باشد که او […]
دسامبر 31, 2016
(نوشته شده در 11 دی ۹۵) . پینوشت. “آیا میتوانیم تغییر کنیم؟”، عنوان فصل چهارم کتاب وضعیت آخر ( نوشته تامس ای. هریس) است. این کتاب به معرفی و توضیح مدل تحلیل رفتار متقابل میپردازه. در این فصل، نویسنده تغییر رو از دیدگاه مدل تحلیل رفتار متقابل ( و با توجه به سه مد وضعیتی کودک، والد و بالغ) بررسی کرده. برای من که تا بحال از این جنبه به تغییر نگاه نکرده بودم، این نحوه نگرش جالب بود. این بود که همین دیشب – که خواندن این فصل رو تمام کردم – برگهای برداشتم و چیزهایی که در ذهنم بود را نوشتم. شاید […]