ژانویه 7, 2017
(نوشته شده در ۱8 دی ۹۵) . پیشنوشت1. میخواستم بعد از شرکت در نمایشگاه بازاریابی و تبلیغات ، گزارش مختصری دربارهی آن در وبلاگم بنویسم. اما کامنت علی باعث شد که حس کنم شاید نوشتن دقیقتر از نمایشگاه، برای کسانی که فرصت حضور نداشتهاند و دوست دارند کسی دربارهی نمایشگاه برای آنها چیزهایی تعریف کند، مفید باشد. این بود که تصمیم گرفتم درباره چند مورد از مواردی که بهنظرم جالبتر رسیدند، گزارشی (نسبتا مفصل) بنویسم. پیشنوشت2. نمیدانم نمایشگاه، امسال بهتر از سالهای قبل بود؛ یا من با هدف مشخصتری به نمایشگاه رفته بودم. شاید هم چون میخواستم حواسم را جمع کنم تا بعدا نکاتش را […]
ژانویه 5, 2017
(نوشته شده در ۱6 دی ۹۵) . امشب با یکی از دوستانم تلفنی صحبت میکردم. بعد از احوالپرسی اولیه، پرسید: خب. چه خبر؟ چه کارا کردی؟ چه اتفاق جدیدی افتاده که تعریف کنی؟ گفتم: راستش اتفاق خاصی نیوفتاده. یعنی نه اینکه اتفاق خاصی در طی یک ماه رخ نداده باشه، اما اتفاق خاص قابل ذکری نیست که بخوام بگم. گفت: من یک ماه پیش هم به تو زنگ زدم. گفتی مشغول یکسری کارها هستی… گفتم: حق با توعه. بهت قول میدم یک ماه دیگه – که این بار من بهت زنگ خواهم زد – اتفاق خاص قابل ذکری داشته باشم که […]
ژانویه 4, 2017
(نوشته شده در ۱5 دی ۹۵) . هر چند که هنوز در پیدا کردن مسیر زندگی دلخواه خودم در حال جستجو هستم، اما چیزی که امروز احساس میکنم این است که به حوزههای بازاریابی علاقهمند هستم. از برههای به بعد که حس کردم به تبلیغات و بازاریابی علاقه دارم، به دنبالش رفتهام و از همان موقعها – تقریبا هر سال – در نمایشگاه بازاریابی و تبلیغات شرکت کردهام. فکر میکنم رفتن به نمایشگاه، لاقل برای شخصی مثل من، مثل رفتن به کلاس برای یادگیری زبان است. همیشه فکر میکردم که رفتن به کلاس برای یادگیری زبان شاید بهترین راه یادگیری زبان نباشد، اما برای […]
ژانویه 3, 2017
(نوشته شده در ۱4 دی ۹۵) . پیشنوشت صفر. لحظه ای که کیبورد رو جلوی خودم میگذارم و میخواهم این پست رو بنویسم، دقیقا نمیدانم چه میخواهم بگویم و فقط هالهای در ذهن دارم. امیدوارم انتظار یک متن منسجم رو نداشته باشید. پیشنوشت یک. همانطور قبلا هم در “چند درصد به حرف مردم اهمیت میدهم؟” نوشتم، از دغدغه هایم این هست که نگران حرف مردم نباشم. این نگرانی و ترس از قضاوت مردم را دوست ندارم و تا امروز هم تمام انرژیام را گذاشتم تا از این بند رها شوم. اما اخیرا به موردی برخوردم که برایم یک چالش بوده. […]
ژانویه 2, 2017
(نوشته شده در ۱3 دی ۹۵) . چند وقت پیش بود که تمام جزوههای دانشگاهیم رو دور ریختم. بجز آنهایی که پشتشان سفید بود و به درد برگه باطله شدن میخوردند. الان بطور اتفاقی، پشت یکی از برگههایم را دیدم. نمونه سوال درس الکترونیک صنعتی بود که دکتر طوسی آن را ارائه میدادند. دکتر طوسی، جزو معدود اساتید لارجی بود که داشتیم. حرفهایش بوی زندگی میداد و کلی خاطره تعریف کردنی از او دارم که اگر فرصتی بود بعدا تعریف خواهم کرد. معمولا عادت داشت قطعه شعری پایین برگه امتحانی بنویسد. این شعر را خیلی دوست داشتند. فکر میکنم برای ما […]
ژانویه 1, 2017
(نوشته شده در ۱2 دی ۹۵) . پینوشت. نمیدانم که شما هم اینطورید یا نه. اما من، به شخصه، ایراد را در کار دیگران خیلی راحتتر میتوانم ببینم تا ایراد کار خودم را. امروز ظهر، یکی از آشنایانم را دیدم. کسی که با وجود اینکه بسیار تلاش میکند و میشود گفت خودش و زندگیاش را وقف کار کرده است، در زندگیاش دستاورد چندانی نداشته – یا بهتر است بگویم از نظر من دستاورد چندانی نداشته – هر چند خود او از این امر ناراضی به نظر نمیرسد. کمی که با خودم فکر کردم، دیدم شاید علت، این باشد که او […]
دسامبر 31, 2016
(نوشته شده در 11 دی ۹۵) . پینوشت. “آیا میتوانیم تغییر کنیم؟”، عنوان فصل چهارم کتاب وضعیت آخر ( نوشته تامس ای. هریس) است. این کتاب به معرفی و توضیح مدل تحلیل رفتار متقابل میپردازه. در این فصل، نویسنده تغییر رو از دیدگاه مدل تحلیل رفتار متقابل ( و با توجه به سه مد وضعیتی کودک، والد و بالغ) بررسی کرده. برای من که تا بحال از این جنبه به تغییر نگاه نکرده بودم، این نحوه نگرش جالب بود. این بود که همین دیشب – که خواندن این فصل رو تمام کردم – برگهای برداشتم و چیزهایی که در ذهنم بود را نوشتم. شاید […]
دسامبر 30, 2016
(نوشته شده در 10 دی ۹۵) . امروز هم از آن روزها بود. از صبح تا همین الان، انگار مغزم قفل شده. البته گاها جمعه ها کمی اینطور میشوم ولی این بار بیشتر طول کشیده. در این مواقع، معمولا سعی میکنم وبگردی کنم و این بار، پستهای جدید وبلاگ دوستانم را خواندم. اما فرقی نکرد. حوصلهام همچنان سر جایش نیامده. و نمیتوانم درست و حسابی فکر کنم. از روی اعصاب خردی، گفتم به شبکههای اجتماعی سر بزنم بلکه کمی در حالم تاثیری داشته باشد. یاد فیس.بوک افتادم! یادش بخیر!… اولین تجربهی من در شبکههای اجتماعی، مربوط به سال اول دانشگاه و با […]
دسامبر 28, 2016
(نوشته شده در 8 دی ۹۵) . 1 شب یلدای امسال، پیش پسرخاله ام نشسته بودم. همه محو دیدن تلویزیون بودند و فقط من و او بودیم که از سریال سر در نمیآوردیم! میگفتند خیلی حساس است و قسمت آخر – یا یکی به آخر – سریال است. اتاق ساکت بود و ما – برای اینکه حوصله مان سر نرود – آرام با هم حرف میزدیم. گفت بیا پیامهای خنده داری که در موبوگرامم ذخیره کردهام را نشانت بدهم. فکر خوبی به نظر میرسید برای قابل تحملتر کردن آن لحظات. انصافا هم بیشتر پیامها خنده دار بودند و تعداد جکهای بیمزه در اقلیت بود! […]
دسامبر 27, 2016
(نوشته شده در 7 دی ۹۵) . وقتی داشتم عکس های روی موبایلم را مرور میکردم، به عکسی رسیدم که نمیدانستم کی و کجا ذخیرهاش کردم. به نظرم جالب آمد و گفتم اینجا هم بگذارمش: صرف نظر از اینکه تعریف علمی بازاریابی دقیقا چیه، ایده خلق یا ایجاد یک نیاز و پاسخگویی به نیاز ایجاد شده به نظر جالب و عملی میرسه. هر چند، طبیعتا طریقهی ایجاد نیاز و رسیدن به مقصود هم مهمه. مثلا وقتی در پیاده رو و حین قدم زدن، بوی قهوه میشنویم و متوجه کافهای در نزدیکیمان میشویم، احتمالا این تکنیک روی ما اجرا شده. مخصوصا اینکه بعضی فروشگاهها، […]