فوریه 4, 2017

حالت ذهنی «شهرستانی بودن»

(نوشته شده در ۱7 بهمن ۹۵) . پیش‌نوشت1. تا بحال در این وبلاگ حرف‌ها و نظراتی شخصی از خودم را نوشتم. اما هیچ وقت فکر نکردم که لازم باشد تا بگویم اینها نظرات شخصی هستند و قابل استناد نیستند. اما این نوشته شاید قابلیت این را داشته باشد که اشتباها به عنوان یک حرف حساب تلقی شود. پس لطفا توجه داشته باشید که این نوشته را کمی بیشتر جدی نگیرید! پیش‌نوشت2. این نوشته به شدت ناپیوسته است و شاید انتخاب خوبی برای خواندن محسوب نشود. . برای توضیح حرفم، باید کمی از خودم بگویم. من در یکی از شهرستان‌های نسبتا کوچک […]
مارس 2, 2017

زندگی در جستجوی تغییر (2) : “عید نوروز ، فرصتی برای تغییر”

(نوشته شده در ۱2 اسفند ۹۵) . مقدمه. نزدیک عید نوروز که می‌شود، یاد به این فکر می‌افتم که میزان رضایتم از زندگی چقدر است، و اینکه آیا لازم است مواردی را تغییر دهم تا میزان رضایتم از زندگی افزایش یابد؟ اگر جواب مثبت است، سوال بعدی این می‌شود که: چه مواردی را؟ و چگونه؟ 1 همانطور که قبلا هم گفته‌ام، تغییر، تغییر کردن و زندگی در جستجوی تغییر، یکی از موضوعات مورد علاقه‌ی من است. همیشه از یکنواختی گریزان بوده‌ام و به دنبال تغییر بودن را مثبت می‌دیده‌ام – شاید چون هنوز چیزی را که کاملا می‌خواهم پیدا نکرده‌ام. […]
مارس 20, 2017

خانه تکانی در روابط (میکرواکشن سال نو)

احتمالا شما هم تجربه کرده‌اید که تعداد روابطی که یک فرد می‌تواند بطور همزمان داشته باشد و مدیریت کند، محدود است  (البته منظورم رابطه‌ی واقعی است و نه «دوستی‌های لایکی» در شبکه‌های اجتماعی). حال می‌خواهد این روابط، روابط کاری باشند؛ یا روابط عاطفی؛ یا روابط دوستی؛ یا رابطه‌ی استاد و شاگردی یا… به عبارت دیگر، چون «توجه» ما، منبعی محدود و مشخص است، احتمالا تعداد توجه‌هایی که می‌توانیم به افراد اختصاص دهیم، نمی‌تواند از عدد مشخصی بیشتر شود. با این استدلال و به واسطه‌ی مطلبی که قبلا در قسمت دوازدهم «با متمم تا عید نوروز» خوانده بودم،  تصمیم گرفتم که در اولین […]
مارس 21, 2017

همچنان برای برنامه ریزی سال نو (حرفهای پراکنده)

پیش‌نوشت. احتمالا فایل محمد رضا را (که در پست قبل اشاره کردم) دانلود کرده اید. نمی‌دانم فرصت کرده‌اید آن را پر کنید یا نه. من دیروز آن را پر کردم. کار راحتی نبود. و باید اعتراف کنم که خیلی از فیلد ها هم خالی ماندند. اما نکته‌ای به نظرم می‌رسد که اینجا می‌نویسم: موفق ها قصاب های خوبی هستند… پارسال وقتی کتاب “اعتراف های یک تبلیغاتچی” – نوشته دیوید اگیلوی – را می‌خواندم، در همان صفحات اول و در بین داستان چیزی خواندم که از آن موقع تابه حال بارها به یاد آن افتاده‌ام ( آنچه اینجا می‌نویسم کاملا نقل […]