مارس 26, 2017

از تاکسی، تا قلیان و تا فتحعلی شاه قاجار

پیش‌نوشت. متن زیر طولانی، پراکنده و حاوی برداشت‌های شخصی است و کمترین ویرایش روی آن انجام شده. به‌نظرم گزینه‌ی مناسبی برای خواندن نباشد. اصل نوشته: مقدمه دیروز برای دیدن چند دوستِ عزیز، دل به جاده زده و کنار مسافرکش گرامی نشسته بودم. معمولا در این مواقع، هندزفری به گوشم می‌گذارم و سعی می‌کنم چیز مفیدی گوش بدهم – یا لااقل تحلیل ها و دغدغه های غیر مفید نشنوم. اما این بار آقای راننده کمی آشنا بود – یا من اینطور احساس می‌کردم. این بود که فکر کردم شاید قطع کردن حرف او و درآوردن هندزفری، بی ادبی باشد. صبر کردم تا […]
آوریل 14, 2017

فرصت اشتباه کردن

اخیرا که با آشنایان و هم سن و سال های خودم صحبت می‌کنم، صحبت از آینده می‌شود و برنامه هایی که برای آن داریم. گاهی تکه ای از چیزی را که فکر می‌کنم درست است به آنها می‌گویم. البته اوایل با همه یک جور صحبت می‌کردم. اما می‌دیدم اکثرا چشمانشان گرد می‌شد و یک علامت سوال بزرگ روی سرشان ایجاد می‌شد! تا جایی که شاید اگر نمی‌خندیدم و احساس نمی‌کردند که دارم شوخی می‌کنم، به این فکر می‌افتادند که باید با تیمارستان تماس بگیرند! مثلا وقتی صحبت از کار می‌شد، می‌گفتم: چرا باید زندگی را چند تکه کرد. آیا نمی‌شود همه […]
ژوئن 3, 2017

تکرارِ یک کار تکراری

مقدمه. اینجا یک خاطره نوشته‌ام. بدون هیچ نتیجه‌گیری خاصی. شاید بعدا بیشتر درباره‌اش نوشتم. ‌ ‌اصل نوشته: حدود هفت – هشت سال پیش بود. رفته بودم نانوایی و در صف بودم تا چند سنگک بگیرم. صف طولانی بود و من با یکی از دوستان آن روزهایم، بیرون نانوایی نشسته بودیم تا نوبتمان برسد. آن روزها اینکه هر روز نیم ساعت یا یک ساعت در صف نان بایستی چیز چندان عجیبی نبود. از خیلی چیزها حرف می‌زدیم. بالاخره باید زمان می‌گذشت و در نبود موبایل و تبلت و اینترنت، حرف زدن با دوستان و آشنایان تنها چاره کار به نظر می‌آمد. به […]