ژانویه 4, 2017

نمایشگاه تبلیغات و بازاریابی

(نوشته شده در ۱5 دی ۹۵) . هر چند که هنوز در پیدا کردن مسیر زندگی دلخواه خودم در حال جستجو هستم، اما چیزی که امروز احساس می‌کنم این است که به حوزه‌های بازاریابی علاقه‌مند هستم. از برهه‌ای به بعد که حس کردم به تبلیغات و بازاریابی علاقه دارم، به دنبالش رفته‌ام و از همان موقع‌ها – تقریبا هر سال – در نمایشگاه بازاریابی و تبلیغات شرکت کرده‌ام. فکر می‌کنم رفتن به نمایشگاه، لاقل برای شخصی مثل من، مثل رفتن به کلاس برای یادگیری زبان است. همیشه فکر می‌کردم که رفتن به کلاس برای یادگیری زبان شاید بهترین راه یادگیری زبان نباشد، اما برای […]
ژانویه 7, 2017

گزارشی از نمایشگاه تبلیغات و بازاریابی (1) : تعریف از دیروز و سایر پیش‌نوشت‌ها!

(نوشته شده در ۱8 دی ۹۵) . پیش‌نوشت1. می‌خواستم بعد از شرکت در نمایشگاه بازاریابی و تبلیغات ، گزارش مختصری درباره‌ی آن در وبلاگم بنویسم. اما کامنت علی باعث شد که حس کنم شاید نوشتن دقیق‌تر از نمایشگاه، برای کسانی که فرصت حضور نداشته‌اند و دوست دارند کسی درباره‌ی نمایشگاه برای آنها چیزهایی تعریف کند، مفید باشد. این بود که تصمیم گرفتم درباره چند مورد از مواردی که به‌نظرم جالب‌تر رسیدند، گزارشی (نسبتا مفصل) بنویسم. پیش‌نوشت2. نمی‌دانم نمایشگاه، امسال بهتر از سال‌های قبل بود؛ یا من با هدف مشخص‌تری به نمایشگاه رفته بودم. شاید هم چون می‌خواستم حواسم را جمع کنم تا بعدا نکاتش را […]
ژانویه 9, 2017

گزارشی از نمایشگاه تبلیغات و بازاریابی (2) : غرفه استدیو مارتیا

(نوشته شده در 20 دی ۹۵) . همانطور که گفته بودم، تصمیم گرفتم از نکاتی که در نمایشگاه امسال دیدم و به نظرم جالب آمدند، گزارشی نسبتا مفصل بنویسم. تا حالا، دو مطلب در وبلاگ «یاکوپ» نوشتم که لینک‌ها را اینجا می‌گذارم: 1. گزارشی از نمایشگاه تبلیغات و بازاریابی (۱) (مقدمه) 2. نمایشگاه تبلیغات و بازاریابی (۲) : غرفه استدیو مارتیا امیدوارم بتونم در اسرع وقت بقیه مواردی که در ذهن دارم رو بنویسم. همانطور که قبلا هم گفتم، موارد رسمی‌تر را در وبلاگ یاکوپ خواهم نوشت (و اینجا اطلاع خواهم داد) و نکات خودمانی تر را در همین وبلاگ.
ژانویه 24, 2017

بابک شلمان ، نهایت آرزو و تبلیغات

(نوشته شده در 5 بهمن ۹۵) . با بابک شلمان در نمایشگاه تبلیغات و بازاریابی امسال آشنا شدم. از خواننده‌های جوان پاپ در ایران است. صدای خوبی دارد و برخوردی گرم و صمیمی. بابک در غرفه شرکت «شیوه نوین بیان» به اجرای زنده موسیقی می‌پرداخت. او را برای اولین بار بودم که می‌دیدم. داشت گیتار میزد و می‌خواند. ایستادم و لذت بردم تا قطعه ای که می‌خواند را تمام کند. وقتی تمام کرد، با هم گپی زدیم، خسته نباشیدی به او گفتم و شروع کردم تا چند تایی از او عکس بگیرم. بابک هم به پشت غرفه رفت و برایم یک حلقه از آلبوم […]