۱
فردا شنبه است و من مطابق معمول باید خلاصهی کتابهایی را که طی هفته خواندهام روی وبلاگ قرار بدهم.
همانطور که قبلا هم گفتم، ایدهی قرار دادن خلاصهی کتاب، مربوط به امین آرامش عزیز بود و همین ایده باعث شد کتابخوانی ام – بعد از چند ماه که تقریبا صفر شده بود – دوباره جان بگیرد و کم کم شروع شود (+).
این هفته هم به همین منوال گذشت و من برای هر فصلی که تمام میکردم، خلاصهای از نکاتی که متوجه میشدم را در برگهای مینوشتم. البته در نوشتن خلاصهها، سعیم – مثل قبل – بر این بود که خلاصهها، هم بیشتر استنباطی باشد (عین کلمات کتاب نباشد) و هم تا حد امکان، شامل مثال نباشد؛ تا اگر کسی خواست به اطلاعات تکمیلی و نظر واقعی نویسنده برسد، به اصل کتاب رجوع کند و حقوق مولف ضایع نشود.
تقریبا در تمامی نوشتههای قبلیام هم، قبل از قرار دادن خلاصه کتاب، نکتهی بالا را بولد شده و با رنگی متفاوت نوشتهام – که به چشم بزند و خواننده قبل از دانلود خلاصه کتاب، آن را بخواند.
در نتیجه، و با توجه به نحوهی خلاصهنویسی ام، احساس میکردم که حقوق ناشر و مولف ضایع نمیشود. (این دیدگاه «دغدغهی حقوق مولف را داشتن» را (که به نظرم قطعا درست هم هست) از رفتارهای محمدرضا جان و رویکرد متمم یاد گرفتهام).
۲
تمام این صحبتها، تا چند هفته قبل، کاملا درست و منطقی به نظر میرسید. اما خود امین بود که چند وقت پیش و در پستی (+)، حرفی زد که ذهن مرا به خودش مشغول کرد.
امین نوشته بود که با ناشرین کتابها ارتباط میگیرد و بابت قرار دادن خلاصهها روی وبلاگش، از آنها اجازه میگیرد.
موقع خواندن متن امین، احساس کردم این کار سختگیریِ زیادی است.
با خودم گفتم:
“من که میدانم کسی که کتاب را نخوانده باشد، از خواندن این خلاصهها چیزی دستگیرش نمیشود و کسی که خلاصه را میخواند که کتاب نخواند، در هر حال کتاب را نمیخریده…
از طرفی، به تجربه فهمیدهام که وقتی از کسی درخواستی داری که نفعِ واضحی برایش ندارد، احتمالا با آن درخواست مخالفت میکند. حالا یا میترسد که ضرری داشته باشد. یا بهخاطر ذهنیت رقابتی است…
پس چه نیازی هست بپرسم؟ – وقتی خودم میدانم که حقوقی را ضایع نمیکند …”
۳
در این چند هفته، چندین بار شده که به این موضوع فکر کردهام. اما هر بار همان اظهارات داخل کوتیشن بالا را با خودم مرور میکردم و کارم را ادامه میدادم!
تا اینکه امشب تصمیم گرفتم من هم این کار را انجام بدهم. حتی اگر تعدادی از مولفان و ناشران – از روی عدم آگاهی کامل یا شاید هم آگاهیِ بیشتر از «آگاهیِ من» – با این کار مخالفت کنند و نتوانم خلاصه کتابها را روی وبلاگ بگذارم.
۴
اما ناگهان موضوعی به نظرم رسید:
“اکی. اجازه از مولف، منطقی به نظر میرسد. کتاب را نوشته و مال خودش است… اما برای «کتابهای ترجمه شده» چطور؟
وقتی خودِ ناشر و مترجم، حقی بابت ترجمه به نویسندهی کتاب ندادهاند و از او اجازه ندارند، آیا باز هم لازم است که از آنها اجازه گرفت؟
همیشه شنیدهایم که کپی بدون اجازه، دزدی است.
با این حساب، وقتی کسی خود چیزی را از کسی دزدیده، آیا دزدی مجدد از او، مشکلی دارد؟
از طرفی، منطق میگوید (یا میبافد) که اگر کپیِ کل محتوا دزدی باشد، انتشار جملاتی از آن کتاب، اگر هم دزدی باشد، دزدی کوچکی است…
این استدلال یا استدلالهای مشابه، به چه نتیجهای میرسند؟
کدام کار درست است؟
…
واقعا نمیدانم باید چکار کنم.
به نظرم باید کمی فکر و تحقیق کنم.
علی الحساب، فردا خلاصهها را روی وبلاگ نمیگذارم تا به نتیجه برسم.
.
پینوشت (برای رحیمه). رحیمه جان! دیدی بیشتر الهام گرفتم از دوستان :))