اسفند ۱۹, ۱۳۹۵

روز زن و صحبت‌هایی پیرامون “جنس دوم” بودن

پیش‌نوشت۱. متن زیر، با الهام از متن رحیمه‌ سودمند عزیز نوشته شده. با این تفاوت که رحیمه‌ی عزیز به پشتوانه‌ی کتابی که خوانده متنش را نوشته، و من صرفا از چیزی که حس می‌کنم، می‌نویسم. پیش‌نوشت۲.در تقویم میلادی، 8 مارس، روز جهانی زن نامگذاری شده. نمی‌دانم فلسفه‌ی داشتن یک روز چیست. احترام است. تجلیل است. یا تلاش برای برابری زن و مرد (که امروزه تا حدودی مد روشنفکری شده). از طرفی، من درباره ی مقام و شخصیت زن، سوادی ندارم و اینجا صرفا به عنوان یک فرد که در جامعه بوده، می‌خواهم چند مورد از دیده‌ها، احساسات و تحلیل‌هایم را […]
اسفند ۱۸, ۱۳۹۵

من و تاری

  پانوشت۱: این عکس را خیلی دوست دارم. نمی‌دانم مربوط به حس و حال موقع گرفتن‌اش است (که به قول تامس هریس، با دیدن آن «بازنواختن آن لحظات» برایم روی می‌دهد) یا به خاطر حس خود عکس (که با دادن زمان بیشتر به شاتر، دیگران  با محو شدگی در عکس هستند). شاید هم هردو. همیشه مبهم بودن در ذهنم بصورت تار بودن بوده. چیزی مخالف شفاف بودن. و این با حال و هوای این روزهایم هم چندان بی‌ارتباط نیست. پانوشت۲: داشتم با خودم فکر می‌کردم که نبودن شبکه‌های اجتماعی هم معضلی است! یک عکس را که دوست داری و فشار […]
اسفند ۱۷, ۱۳۹۵

تجربه من در مدیریت زمان (۳): ادامه‌ی نکات اپلیکیشن aTimeLogger

پیش‌نوشت. قبلا و در اینجا، کار با اپلیکیشن  aTimeLogger برای ثبت کارهای روزانه را کمی توضیح داده‌ام. در این مطلب، چند نکته را که به نظرم ممکن است مفید باشد، می‌گویم. اصل نوشته: تابحال در وبلاگ درباره موضوعات مختلفی حرف زده‌ام. برخی شان درد و دل بوده، بعضی غر زدن و گاهی هم تلاش برای تحلیل اتفاقات روزمره. کمتر روی چیزی تاکید داشته‌ام. اما اگر بخواهم روی مواردی (به عنوان عاملی موثر در بهبود کیفیت زندگی) تاکید داشته باشم و در واقع آن‌ها را به دوستانم توصیه کنم، یکی از آنها «نصب» و «استفاده‌ی بهینه‌» از اپلیکیشن  aTimeLogger هست. نمی‌دانم این نقل […]
اسفند ۱۵, ۱۳۹۵

چرا دیگر از مایکروویو نمی‌ترسم! (حاشیه نویسی درس «فرایند تعمیم» در متمم)

(نوشته شده در ۱۵ اسفند ۹۵) . پیش‌نوشت. درباره حاشیه نویسی برای دروس متمم، اینجا توضیح داده‌ام. اصل نوشته: یکی از بزرگترین ترس‌هایی که به عنوان یک فروشنده لوازم خانگی در بسیاری از مردم دیده‎‌ام، ترس از مایکروویو بوده. احساس می‌کنم دلیل ترس هم، بیشتر از اینکه منطقی باشد، چیزی از جنس «ترس از تاریکی» است: چون نمی‌دانیم در تاریکی چیست، می‌ترسیم به جایی که تاریک است برویم. اما لزوما آنجا، جای خطرناکی نیست. راستش را بخواهید، از مدت‌ها قبل هم همین نکته را به عنوان یکی از استدلال‌هایم برای مردم می‌گفتم – اما برای استفاده در خانه‌ی خودمان، می‌ترسیدم! (مثل حکایت […]