فوریه 25, 2017

خلاصه‌ی کتاب (4): فصل 12 کتاب وضعیت آخر (تامس هریس)

(نوشته شده در 8 اسفند ۹۵) . میدونم بهونه آوردن اصلا کار درستی نیست، اما با این حال می‌خوام بهونه بیارم که هفته گذشته کمی سرم شلوغ بود! از طرفی، فصل 12 هم نسبت به فصل‌های قبلی، متن ثقیل تری داشت و برای فهم‌ قسمت‌هایی از کتاب مجبور بودم با تمرکز بالایی گاها بخش‌هایی رو دو یا چند باره بخونم. به هر حال، این هفته هم کتاب تمام نشد و باید لذت اعلام تمام کردن کتاب را تا هفته‌ی بعد به تاخیر بیاندازم. اما در این فصل، نکته‌ی جالبی که مورد بحث قرار گرفت، موضوع رابطه‌ی “دین و تجربه‌ی دینی” با […]
فوریه 23, 2017

وقتی فقط «یک راه» توصیه می‌شود

(نوشته شده در 6 اسفند ۹۵) . پیش‌نوشت1. خیلی وقت بود که می‌خواستم در این باره بنویسم. اما نمی‌دانستم باید از کجا شروع کنم و به کجا برسم. طبق معمول، صبر زیادی هم راه به جایی نبرد. این بود که گفتم شروع کنم به نوشتن. پیش‌نوشت2. این متن از ساختار منسجمی برخوردار نیست و احتمالا گزینه‌ی مناسبی برای خواندن نباشد. پیش‌نوشت3. این متن درباره «خط فکری» است و من با منظور خاصی آن را ننوشتم. همچنین سعی کردم سوگیری در آن غالب نباشد. به همین دلیل با سوالات متعدد سعی کردم راه فکر کردن را باز کنم و نه لزوما القای […]
فوریه 23, 2017

راهِ دایی یا کفشدوزک – یک واژه‌ی بامزه در زبان ترکی!

(نوشته شده در 5 اسفند ۹۵) . امروز با دوستان حرف بر سر زبان مادری بود. آدم اهل منطق و تفکری را ندیدم که این کل کل های بین زبانها و این زبان ما از مال شما بهتر است (!) و حرف‌های مشابه را جز برای شوخی و مزاح بزند (هر چند که همه‌ی ما می‌دانیم ترکی بهتر است اما نباید گفت که. :)) ). به هر حال، زبان مادری هم – مثل محل تولد و تاریخ آن -، چیزی نیست که فرد با اختیار انتخاب کرده باشد و بخواهد برای آن احساس غرور یا افتخار داشته باشد. – – – […]
فوریه 22, 2017

درباره‌ی مهاجرت (خاطره‌ای از کلاس مرحوم فریدی)

(نوشته شده در 4 اسفند ۹۵) . پیش‌نوشت. فکر می‌کنم ذهن همه‌ی ما حداقل یکبار راجع به مهاجرت فکر کرده. خواه مهاجرت به یک شهر بزرگتر (مثل تهران) یا مهاجرت به خارج از کشور مثل اروپا و استرالیا. من هم در مقطعی – حدود دو یا سه سال پیش – به شدت درگیر این موضوع بودم و دوست داشتم ببینم حال من در اینجا خوب‌تر خواهد بود یا در جایی دیگر. راستش را بخواهید هنوز هم هر از گاهی به این موضوع فکر می‌کنم. اصل نوشته: با پسرخاله ام – که مهندسی شیمی می‌خواند – هماهنگ کرده بودم. سر یکی از […]